p4

3.3K 551 80
                                    

•بفرمایین قربان تو این فلش فایلای ضبط شده ی پارک جیمین هستش که بعد از پیدا شدنش تعریف کرده
&ممنون ستوان
ستوان ادای احترام کرد و از اتاق خارج شد افسر کیم تو اتاق تاریک شیفت شبانه بین کلی پرونده فایل اول رو پلی کرد و همون‌طور  که به بخاری که چاییش بلند میشد نگاه میکرد چشاشو بست و اون روزارو تصور کرد
تهیونگ و هه سو بعد از ازدواج به خونه ی هه سو رفتن و همونجا ساکن شدن .....چون تهیونگ وضع مالی روبراهی نداشت......  در واقع اون هیچی از خودش نداشت و همین باعث به وجود اومدن گمانه زنی هایی شده بود  مبنی بر اینکه اون بخاطر پول حاضر شده با زنی ازدواج کنه که خیلی از خودش بزرگتره....
جیمین اکثر اوقات خونه نبود وقتاییم که میومد خونه با کسی حرف نمی‌زد اکثر مواقع با صدای بلند موزیک گوش میکرد یا با جانگوک وقت میگذروند
خونه ی خانواده ی جانگوک درست روبروی خونه ی اونا واقع شده بود و این باعث میشد که اون دو نفر خیلی زیاد همو ببینن....
هه سو معتقد بود که کوک و جیمین از معدود زوج های خاندان هستن  که از ازدواج از پیش تعیین شدشون نه تنها ناراحت نیستن بلکه خیلیم خوشحالن....
جانگوک بیست ساله برای هجده سالگی جیمین لحظه شماری میکرد وقتی که جیمین‌ به سن هجده سالگی می‌رسید میتونست با کوک ازدواج کنه
اما اون فقط شونزده سالش بود ....
تهیونگ ساعت دو نیمه شب با صدای کوبیده شدن در از خواب پرید به هه سو که غرق خواب بود نگاه کرد و از جاش بلند شد و از اتاق خارج شد خوب میدونست که هیچکس جز جیمین اینطور بی ملاحظه وارد خونه نمیشه
به طرف اتاقش رفت و درو باز کرد جیمین رو دید که مشغول عوض کردن لباساشه با دیدن بالا تنه ی برهنه ی جیمین مکث کرد ....
جیمین که پشتش به تهیونگ بود متوجه ی حضورش نشد بعد از پوشیدن لباساش با کتونی های کثیفش خودشو روی تخت انداخت
×کجا بودی؟
÷ادای پدرارو درنیار بهت نمیاد
×جیمین ما نگرانتیم
÷ما؟ منظورت اون زن‌ فاحشته؟
×جیمین!
÷برو بیرون
×میری یا نه؟
تهیونگ  دستگیره ی درو محکم تو دستاش فشار داد چقدر دلش میخواست سرش داد بزنه اما باید تحمل میکرد وگرنه همه چیز خراب میشد اون موقع دیگه نمیتونست از اون خاندان لعنتی انتقام بگیره!
..............

جیمین در حالی که ادامسشو با دهن باز میجوید کولشو رو دوشش انداخت و از پله ها پایین اومد وقتی وارد آشپزخونه شد هه سو و تهیونگو دید که مشغول بوسیدن هم بودن این چندش آور ترین تصویری بود که میتونست روزشو به کلی  خراب کنه
÷شت گندش بزنن
تهیونگ چشاشو باز کرد و با دیدن جیمین از هه سو فاصله گرفت
×جیمین صبح بخیر صبر کن خودم میرسونمت مدرسه
÷عزیزم هنوز کارمون تموم نشده!
جیمین از وقاحت مادرش حالش بهم میخورد پس بیخیال صبحونه خوردن شد و به طرف در رفت
×صبر کن میرسونمت
÷اوه ته می‌دونم چقدر دوست داری پشت ماشین آخرین سیستم زن پولدارت بشینی و تو خیابونا ویراژ بدی پس نیازی نیست به بهونه ی مدرسه ی من اینکارو بکنی میتونی شب انجامش بدی! تازه اون موقع خیابونا خلوت تره
×جیمین!
جیمین بی توجه به تهیونگ از خونه بیرون رفت هه سو صورت ته رو به سمت خودش برگردوند و بوسه رو از سر گرفت!
جیمین با دیدن جانگوک که جلوی خونه پارک کرده بود لبخند شیرینی زد و سوار شد
×صبح بخیر کوک
جانگوک عینکشو دراورد روی موهاش گذاشت و با هات ترین حالت ممکن به جیمین نگاه کرد
÷اوه واو تو پیرسینگ ابرو زدی
+چطوره؟
÷عالییییه
×خوشحالم دوسش داری بیبی
جیمین کلاهشو روی سرش گذاشت و گفت:
÷کجا بریم؟
+میرسونمت مدرسه
÷نه بریم یه چرخی بزنیم و بعدشم بریم بار
+درست چی؟
÷کی به درس اهمیت میده؟
+من!
÷بیخیال کوکا امروز اصلا حوصله ی اون معلمای فاکینگو ندارم
+تو به عنوان کسی که اجدادش اشراف زاده و با اصالتن زیادی بی ادبی!
÷و توام عاشق همین پسر بی ادب شدی!
+فکر میکنم حق با توئه!
جیمین خندید و کوک پاشو روی پدال گاز فشار داد و با آخرین سرعت دور شد.....
ساعت از دوازده نیمه شب گذشته بود که جیمین برگشت هه سو  تو آشپزخونه آب میخورد با دیدنش گفت:
~به نظرم اگه نمیومدی بهتر بود
÷اینجا خونه ی منم هست پس هر موقع دلم بخواد میرم و برمی‌گردم
~من صاحب این خونم
÷منم وارث اموالتم!
~پسره ی پرو
÷مراقب حرف زدنت باش باز چی شده؟ نکنه شوهر جونت بهت بی محلی کرده که افتادی به جون من
~خفه شو جیمین
÷کاش انقدری که به قیافت می‌رسیدی به دهن کثیفتم می‌رسیدی
~دیگه داری اعصابمو بهم میریزی
÷مثلا اعصابت بهم بریزه چیکار می‌کنی؟ با قاشق داغ میوفتی به جونم؟ عقده هاتو سرم خالی میکنی؟ نه دیگه اون دوران تموم شد من خیلی وقته بزرگ شدم!
~چرا انقدر اون خاطرات تلخو یادآوری میکنی؟
÷تلخ؟ برای تو که شیرین بود
~من به عنوان یه مادر ناراحت بودم
÷مگه دست من بود که ناراحت باشی؟ مگه من خواستم به دنیا بیام؟ اسم خودتو گذاشتی مادر؟
~بس کن جیمین
÷مگه من از داشتن مادر هرزه ای مثل تو خوشحالم؟ به چیت مینازی به بازیگر بودنت؟ به معروف بودنت؟
هه سو با عصبانیت لیوان ابو روی زمین پرت کرد
~دهنتو ببند چطور جرات می‌کنی با مادرت اینجوری حرف بزنی؟
×همونطور که توی عوضی یه پسربچه ی چهار پنج ساله رو شکنجه ی جنسی میکردی!
تهیونگ با صدای شکسته شدن لیوان از پله ها اومد پایین
×باز چه خبر شده؟
÷به تو ربطی نداره بهتره یاد بگیری تو هرچیزی دخالت نکنی
جیمین اینو گفت و با عصبانیت دوباره از خونه بیرون رفت
~پسره ی حال به هم زن آرزو میکنم بمیری
×اروم باش هه سو ...ولش کن
همه ی روزهای جیمین به همین شکل میگذشت ....اون هیچوقت نمیتونست مکالمه ی آرومی با مادرش داشته باشه همینطور با تهیونگ ....
تهیونگ سعی میکرد مقابل جیمین صبوری به خرج بده گرچه این صبوری ها دووم زیادی نداشت.....
دو روز بعد از آخرین دعوای هه سو و جیمین هه سو برای سفر کاری عازم شهر دیگه ای شد اما این سفر بدون بازگشت بود چرا که صبح روز بعد اخبار اعلام کرد که خانم بازیگر به همراه همکاراش مفقود شده و هیچ خبر درستی از وضعیتشون موجود نیست!
وقتی جیمین این خبرو شنید عمیقا ناراحت شد به هرحال اون مادرش بود هرچند که این ناراحتی رو تو چهرش بروز نمیداد  اما بعد از گذشت یه مدت کوتاه باهاش کنار اومد.....
بعد از اتفاقی که برای هه سو افتاد وضعیت برای جیمین سخت و سخت تر شد چرا که از طرف بزرگان خاندان خواستار این بودن که جیمین‌ زودتر با جانگوک‌ ازدواج کنه و از طرف دیگه اون هنوز به سن قانونی نرسیده بود.
جانگوک زنگ رو فشرد تهیونگ درو باز کرد
+جیمین کجاست؟
~قبلا احترام می‌ذاشتی کوک
+ما عادت نداریم به افراد غریبه و البته سطح پایین احترام بذاریم
_من دیگه پدرخونده ی جیمین محسوب میشم
+تو نهایتش میتونی یه هیونگ به درد نخور باشی براش
جیمین از پشت تهیونگ بهش نزدیک شد و درو بیشتر باز کرد ......از کنارش رد و از خونه بیرون رفت اما کولش توسط تهیونگ کشیده شد
÷چیکار میکنی؟
جیمین اینو با عصبانیت گفت
×من اجازه ندادم بری بیرون
÷نکنه باورت شده پدرمی؟ فکر می‌کنی چقدر از من بزرگتری؟
×لطفا بیا تو ....جانگوک فکر میکنم امشب شب مناسبی برای بیرون رفتن نیست
+جیمین قراره با من ازدواج کنه میدونی این یه رسم تو‌ خاندان ماست تو ازش سر درنمیاری
تهیونگ با حرص دستاشو مشت کرد و گفت:
~باشه پس ...مراقب خودتون باشین
تهیونگ اینو گفت و لبخند زد
اما اون شب، شب اخری بود که تهیونگ سعی میکرد با ملاحظه رفتار کنه....
ته توسط همه تحقیر میشد چرا که هنوز همه فکر میکردن اون بخاطر پول با هه سو ازدواج کرده ....
قرار بود فردای اون روز بزرگترا برای سرنوشت جیمین و کوک تصمیم بگیرن غافل از اینکه قبل از اجرای مراسم ازدواج جیمین به همراه تهیونگ غیب میشه....!


🌈🌈🌈🍓🌈🌈🌈


تهیونگپدرخوانده

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

تهیونگ
پدرخوانده

☘️💕☘️💕

طبق گفته هاتون فیک براتون پیچیده و سنگین بود
سعی کردم یکم نرم تر و روان ترش کنم

💓

The Lost Where stories live. Discover now