Stay

313 66 21
                                    

هیچ میدونستی؟! تو وجهی داری که فقط من ازش باخبرم!

V _ Christmas Tree

🎼🎼🎼🎼🎼🎼🎼🎼🎼🎼🎼

بمون

جونگکوک با خستگی در رو بست و تن بی جانش رو روی مبل جلوی تلوزیون انداخت .

" بالاخره اومدی! "

از شدت خستگی حتی یادش رفته بود که حالا یک مهمان نه چندان جدید داخل خانه انتظارش رو میکشه اما حالا با صدای تهیونگ سرش رو بلند کرده و نگاهش رو به اون داد.

" آه~ آره. خودمم انتظار نداشتم زنده برگردم خونه."
گفت و دوباره سرش رو روی مبل گذاشت.

" اینجا نموندم چون ازت خوشم میاد . اینطرفارو نمیشناسم و اینکه گفتی جیون.. "

نتونست ادامه ی صحبتش رو بگه اما تا همین الانش هم تونسته بود منظورش رو برسونه پس منتظر پاسخ جونگکوک موند.

" هوم آره .. مرده."
با اینکه میدونست اما هربار که صفت مرده بعد از اسم جیون میومد کنترل احساساتش رو از دست میداد.

" آجوما گفتش که من .. فراموشی .. فراموشی گرفتم. ولی وقتی به خودم تو آینه نگاه کردم فهمیدم که .. اونقدراهم سنم بالا نیست. فکر کنم جیون باید ..‌باید الان ۳۲ سالش میشد. "

بغض کرده بود و این بغض اجازه ی قطار کردن پشت سر هم این مدل واژه ها رو به تهیونگ نمیداد‌.

" آجوما دیگه چیا بهت گفته؟ "

جونگکوک حتی به تهیونگ نگاه هم نمیکرد.‌چراکه آرنجش رو روی پیشانیش گذاشته بود تا نور منتشر شده از لوستر سقف چشمانش رو اذیت نکنه و بتونه اونها رو بسته نگه داره.

" اون هیچی ازم نمیدونست غیر اینکه من یه آرتیستم.
شو هایی که من و تو توش بودیمو نشونم داد .
گفت تو منو رسوندی بیمارستان..
تو واقعا دوستمی؟! "

جونگکوک سکوت کرده بود

" شاید باشم. خب بعدش؟.. "

" بعدش.. تو از جیون گفتی .. اینکه توی ججو زندگی میکنه . فکر کنم هر دوتاش دروغ بوده . نه تو دوستمی و نه جیون توی ججو زندگی کرده باشه .‌"

تهیونگ سرش رو پایین انداخت . برخلاف عادت همیشگیش آروم نشسته بود .‌گویا دیگه علتی برای بلند شدن نداشت .

" جیون سرطان خون داشت! "

با پاسخ ناگهانی جونگکوک ، سرش رو بلند کرده و با تعجب نگاهش کرد.
جونگکوک از دروغ گفتن متنفر بود. بیشتر از ازون ، ازینکه موقع دروغ گفتن مجبور باشه به چشمان طرف مقابل نگاه کنه. شاید بهمین علت به بهانه ی خستگی چشمانش رو بسته بود . دروغ گفتن در تاریکی آسونتر بنظر میرسید.

IDollWhere stories live. Discover now