عشق چیز عجیبیه.
توی حساس ترین موقعیتایی که انتظارشو نداری سراغت میاد و تو راه فراری نداری .
حتی اگه این حس ممنوعه باشه.
حتی اگه پایانی براش نباشه و با این وجود توی تک تک راهرو های قلبت که قدم میزاری انتهاش همون عشق ممنوعت باشه.و جکسون نمیدونست.نمیدونست که کورکورانه یه عشق ممنوعه داره.
وقتی یونارو گروگان گرفته بود و اولین بار به دیدن اون دختر توی همون زیرزمین تاریک رفت چیزی درونش عوض شد.
از اون موقع تک تک بیکاری هاش به همون زیرزمین ختم میشد درحالی که یونا حتی روحشم خبر نداشت موقعی که خوابه ، سایه ی کی بالاسرشه.جکسون همه ی تعاریف ذهنشو خلاصه کرد و نتیجش حس دوست داشتن بود. ولی ایا واقعا همین بود؟ یا روح تنهایی درونش با دیدن یه فرد جدید تصمیم گرفته بود کنترلو به دست بگیره و وابسته بشه تا عقده های تنهاییشو جبران کنه؟
با لباس های مارکی که به تنش بود پله های اون عمارت بزرگ رو پایین اومد و در عقبی ماشین رو باز کرد و کنار یونایی که سمت چپ ماشین از پنجره نظاره گر بیرون بود نشست.
با ورودش توجه یونا جلب شد و تنها به نگاه گذرایی به جکسون بسنده کرد.
ماشین به حرکت در اومد و مسیر مهمونی رو شروع به طی کردن کرد.دختر رییس شرکت لول و همسر جئون؟
اوه نه اینا همش بهونه بود. جکسون فقط میخواست که اون همراهش باشه.
دختر زیبای با نفوذی که کنارش قرار داشت اون شب قرار بود ملکه اون جمع باشه و جکسون از دیدنش توی این سمت فرضی اونو برای داشتنش حریص تر میکرد.با رسیدن به اون مهمونی سلطنتی یونا نفس عمیقی کشید و همه چیز رو با خودش مرور کرد و بعد از ماشین پیاده شد و سمت پله ها رفت.
جکسون که حالا چند پله بالا تر بود منتظر موند تا با یونا هم قدم بشه بعد هر دو پله هارو تا رسیدن به داخل طی کردن.موسیقی دلنشین اروم و فضایی با تم کلاسیک و آدمای بی شماری که مشغول صحبت بودن.
با ورود اون دونفر تغییری در جو ایجاد نشد و بی هیچ دردسری به سمت یکی از میزها حرکت کردند.چیزی که یونارو معذب میکرد سنگینی نگاه خیره چشم هایی بود که حالا با مطلع شدن از حضورش به طرفش برگشته بودن و انگار تصمیمی برای متوقف کردن خودشون نداشتن.
و حالا صدای صحبتای جکسون با فرد کناریش بود که توجه یونارو جلب میکرد.از موقعیت بوجود اومده استفاده کرد و آروم آروم از جکسونی که حواسش پی صحبتش بود فاصله گرفت تا به میون اون جمعیت خلافکار بره و در نهایت موفق شد.
حالا با خیال اسوده بین جمعیت میگشت و منتظر بود تا فرد آشنایی ببینه که از قضا دقیقا رو به روش در حالی که لیوان شراب سرخی به دست داشت با سه نفر دیگه معاشرت میکرد.
این موقعیت عالی بود اما حیف که موبایل یا ضبط صوتی همراهش نبود که صحبتارو ضبط کنه پس فقط میتونست از حس شنواییش کمک بگیره.
YOU ARE READING
APHRODITE
Fanfictionآفرودیت ، داستان ازدواج اجباری ای که باعث وصل شدن سرنوشت یونا و جونگکوک به هم میشه.ولی این اونقدرا هم ساده نیست.جونگکوک و یونا آدمایی نیستن که همه فکرشو میکنن... ژانر:عاشقانه،درام،اکشن وضعیت:تمام شده