شب طولانی بنظر میرسید ، بعد حرف زدن با پدرش ، یونای دوازده ساله متوجه خیلی چیزا شده بود.
به لطف آمادگی پدرش از قبل ، تمام این اطلاعات به بهترین شکل به اون توضیح داده شد و به همین خاطر یونا احساس گیجی و سردرگمی نمیکرد .
فقط میدونست که مسیر طولانی رو پیش رو داره ، مسیری مملو از تمرین ها و درس های تکراری و هیجانی نفس گیر.اما از کاری که داره میکنه مطمئن نبود و هدف پدرشو از این کار نمیدونست.
ولی گزینه ی دیگه ای نداشت پس فقط مسیر هموار جلوی روش رو ادامه داد........
«تولد ۲۲ سالگی یونا»
از دوستش که قبل از مهمونی رسمی پیش اون اومده بود جدا شد.
با لباس مشکی و هاله ای توری مانند که به قرمزی میزد، به طرف جشنی که بخاطر خودش بود راهی شد.
خسته از همه ی این تجملات بیهوده وارد مکان جشن شد .باید با باقی مهمان ها که کم کم تعداشون بیشتر میشد ملاقات میکرد . توی سلام و خوشآمد گویی و حرفهای تکراری با خنده ای دوستانه ولی کلیشه ای استاد شده بود .
طی سال های گذشته بخصوص دو سال اخیر ، بار ها اینکار رو با همکار ها و آشنایانشون ، تو مهمونی ها و جلسه های کاری انجام داده بود .
برای یونا این کار تکراری و یجورایی حوصله سر بود اما امشب حس متفاوتی داشت. یونا توی مهمونی تولد ۲۲ سالگیش ، درست مثل صاحب مهمونی بنظر میرسید.اداره بیشتر امورش بجز قسمت سورپرایز هم با خودش بود . با اینکه جدی و تکراری بود ولی خودشو از لذت بردن از تولدش محروم نمیکرد
درحالی که موهاشو مرتب میکرد طول راهرو کوتاهی رو طی کرد وقتی به پشت در رسید به بیرون نگاهی انداخت ، طبقه پایین پدر و مادرش مشغول خوشآمد گویی و راهنمایی دوستای خانوادگیشون بودن.
از اونجایی که امشب مضطرب بودن بنظر میرسید منتظر خبر مهمون مهمی باشن. یونا با خودش فکر کرد ممکنه هم بخوان مثل ده سال پیش سورپرایزش کنن ، زیاد هم دور از ذهن نبود.
این فکر باعث شد خنده بکنه و درحالی که اثر اون به شکل زیبا ترین لبخند ممکن روی صورتش باقی مونده بود وارد سالنی که مهمون ها توی اون بودن شد.
گفت گو و تشکر بابت تبریک های مهمونارو به بهترین شکل انجام میداد ، مسلمه که باید توجه خاصی روی شخصی که تولدشه باشه ، اما این برای یونا این توجه حتی از حالت عادی هم خودشو بیشتر نشون میداد.
شاید از نظر ادمیایی که هیچوقت توی این مدل جمع ها نبودن ، همه این صورت ها خسته کننده و مسخره بنظر برسن.
مثل کسایی که سعی میکنن با لبخند و تمجید الکی به منافع بیشتری دست پیدا کنن باشن ، اما اگر بخواهیم صادق باشیم همش هم اینطوری نبود .
YOU ARE READING
APHRODITE
Fanfictionآفرودیت ، داستان ازدواج اجباری ای که باعث وصل شدن سرنوشت یونا و جونگکوک به هم میشه.ولی این اونقدرا هم ساده نیست.جونگکوک و یونا آدمایی نیستن که همه فکرشو میکنن... ژانر:عاشقانه،درام،اکشن وضعیت:تمام شده