"نه جونگکوک صبر کن!!!
تلاش های جیمین برای آروم کردن رئیسش بی فایده بود و جونگکوک عصبانی تر از اون بود که به حرف کسی گوش کنه.
قدم های محکم و سریعشو سمت محل کار تیم اطلاعات تند کرد و از چهره ی آشفته و اخم های تو همش میشد عصبانیتشو بخونی.
مطمعنا اگه کسی سعی میکرد توی اون موقعیت جلوشو بگیره عاقبت خوبی نداشت.
قبل از اینکه جیمین بتونه جلوشو بگیره و بهش بگه که اروم باشه در رو با شدت باز کرد و دنبال نامجون گشت.
-این چه چرتیه که تحویل من میدین؟یعنی چی اون الان پاریسه؟
نامجون که از باز شدن یهویی در شوکه شده ، نگاهشو به جونگکوکی که معلوم بود الان داره نقشه قتلشو توی ذهنش ترسیم میکنه داد.
چهره ی همیشه خونسردش باعث میشد به غلظت اخم های جونگکوک اضافه بشه.
"میتونی خودت بیای و چککنی
نامجون گفت و به یکی از سیستم ها اشاره کرد.
جونگکوک که کلافه تر از هر موقعی بود بی معطلی سمت اون لپ تاپ رفت و نگاهشو به صفحه مانیتور دوخت.این امکان نداشت.
اون تا همین دیروز توی خونه بود و الان اون سر دنیا توی پاریس؟حس گیجی و نگرانی جاشو به عصبانیت چند لحظه پیشش داد و بی رمق روی صندلی افتاد.
جیمین که نگران حالش بود بازوش رو گرفت و تکون داد و منتظر یه علامت از سمت جونگکوک بود
"جونگکوک حالت خوبه؟چیشد یهو
جونگکوک سرشو توی دستاش گرفت و بعد یه نفس عمیق از جاش بلند شد.با همون شور قبلی سمت دفتر خودش رفت.
جیمین که از این تغییرای ناگهانی جونگکوک کلافه شده بود، آهی از سر ناکامی کشید و به دنبال رییس ناکامش رفت.
جیمین که از این تند رفتنای جونگکوک نفسش گرفته بود دستشو به دیوار زد و مسیرشو با چشماش دنبال کرد و وقتی دید که به داخل محل کارش میره نفسی از سر اسودگی کشید.
جونگکوک در رو به محکم ترین حالت بست و صدایی که ساطع کرد باعث شد نفسای همه تو سینه حبس بشه. هیچ یک از کارمنداش این روی رئیسشونو ندیده بود.حتی جیمین...
بدون در زدن در رو باز کرد و داخل شد و جونگکوکی رو دید که آشفته به سمت کمدای اطرافش میره و بعد گشتن دنبال چیزی اونو بر میداره و رو میزش میذاره.
اون داشت وسایلشو جمع میکرد و این از چشم جیمین دور نموند.
آه کلافه ای کشید و رو به جونگکوک گفت"بی فکر عمل نکن جئون! الان تنهایی میخوای پاشی بری اونجا که چی بشه؟نمیفهمی اونا همینو میخوان؟
با شنیدن حرفای جیمین دست از کارش کشید و رو به اون برگشت
-انتظار داری چیکارکنم؟دست رو دست بزارم که هر کاری دلشون میخواد بکنن؟
کلمه های آخر جملشو با صدایی که دست کمی از فریاد نداشت گفت
"شاید اون خودش رفته اونجا و ترجیح داده بهت نگه!
-اون چرا نباید منو در جریان بزاره؟اصن چرا باید بره اروپا؟
جیمین که ترجیح داد بحث رو کش نده سمتش رفت و شونه هاشو گرفت
"فعلا آروم باش و به من اعتماد کن. این حالت منم اذیت میکنه جونگکوک
جونگکوک چشم های درموندشو بالا آورد و به جیمین نگاه کرد
-من... من فقط نمیخوام یه نفر دیگرو از دست بدم...
......
نسیم خنک پاییزی که براش یه حس متفاوتی داشت،میوزید و هوارو از اینی که هست سردتر جلوه میداد.
آسمونی متفاوت با ویویی متفاوت برای مدت کوتاهی اونو از اتفاقات پیرامونش دور میکرد.
نصف بیشتر راهی که از همون اول براش انتخاب شده بود و با همه سختی ها ادامش داده بود رو رفته بود اما هر چه بیشتر به اخر راه میرسید، حسی که به نظرش مزخرف بود رو بیشتر احساس میکرد.
یه چیزی مثل عذاب وجدان.اون میدید که جونگکوک چطوری مراقبشه، میدید که اون براش متفاوته. اون همه چیزو میدونست و با این حال ، اون توی پاریس بود...
جایی که مثل یه شکارچی برای شکارش تله گذاشته بود. با صدای هانسو به خودش اومد و سرشو برگردوند تا اونو ببینه.
"تو که هنوز اینجایی دختر! من پایین منتظر میمونم تو هم سریعتر بیا
با تکون دادن سرش و لبخند کوچیکی حرف هانسو رو تایید کرد و از جاش بلند شد.
چند دقیقه ی دیگه توی سکوت ارامش بخش مورد علاقش موند و به سمت سالن اپارتمان رفت.پاهای برهنشو روی سرامیکای سرد سالن گذاشت .
همه لامپ ها خاموش بود . کلافه از دست هانسویی که اون لامپارو خاموش کرده به طرف پریز برق رفت
با روشن کردن لامپ ها اخرین چیزی که انتظار داشت ببینه بدجور سوپرایزش کرد.
+جو..جونگکوک...ت..تو...
YOU ARE READING
APHRODITE
Fanfictionآفرودیت ، داستان ازدواج اجباری ای که باعث وصل شدن سرنوشت یونا و جونگکوک به هم میشه.ولی این اونقدرا هم ساده نیست.جونگکوک و یونا آدمایی نیستن که همه فکرشو میکنن... ژانر:عاشقانه،درام،اکشن وضعیت:تمام شده