"PART 16"

1.8K 165 14
                                    

روشنی روز جاشو به تاریکی شب میداد و یونا در حال تماشای غروب زیبای ساحل رو به روش بود.

حدود دو روزی از موقع مهمونی میگذشت.
اون شب بعد از برگشتنشون جکسون محل زیرزمین رو به یه اتاق بزرگ و شیک برای یونا ارتقا داد.

هرچند تفاوتی در رفتار یونا باهاش ایجاد نشد. با اینکه میدونست اون قرار نیست هیچوقت بهش اهمیتی بده اما به هر حال تلاششو میکرد.

یونا نگاهشو از آسمونی که حالا تاریک شده بود گرفت و سمت تخت کنار اتاق رفت.تا کی میخواست اینجا بمونه و هیچ کاری نکنه؟
نه از جونگکوک خبر داشت نه شرکتش نه مادرش و اگه همینطوری پیش میرفت وضع بد و بدتر میشد.

از اونور سرزدن های گاه و بی گاه و مهربونیای عجیب جکسون بود که کلافش میکرد.به مرحله ای رسیده بود که واقعا نمیدونست چیکار کنه...

.....................

تلاش های بی وقفه ی تیم نامجون و پیگیری های جیمین باعث میشد که جونگکوک بیش از حد از اونا ممنون باشه .
حالا دیگه بی ثباتی کار و زندگیش از بین رفته بود و امشب قرار بود بالاخره یونا رو برگردونه.
موبایلشو برداشت و به دوست وافادارش تلفن زد

-یا هان‌سو! دو ساعت دیگه باید راه بیفتیم.اطلاعات گارد اونجا امادست؟

~اوه البته! طبق چیزی که الان فهمیدم، تعداد سربازا فقط در قسمت جلویی و شرقی ویلا بیشتر از بقیه قسمتاس.اگه بتونیم از دیوار محافظتی عبور کنیم همه چیز اسون میشه!در پشتی ای که به باغ ختم شده مارو مستقیم به داخل میبره.

-ممنونم ازت.به جیمین میگم بقیه چیزارو اماده کنه.

تماسو قطع کرد و سمت کمد لباسش رفت.

...............

با دوربین به راحتی میتونست تعداد زیاد گارد در ورودی رو ببینه

-رد شدن از اونجا مثل تله مرگه.

دروبینو چرخوند و در پشتی رو نگاه کرد.غیر از دو الی سه نفر کس دیگه ای اونجا نبود و مثل اینکه شانس بهش رو کرده.

بعد از دستور جونگکوک همگی با مهارت و آهستگی سمت در حرکت کردن و تعداد بیشتر اونا نسبت به اون ادما باعث میشد بی سر و صدا دعوای کوچیک بینشونو به نفع خودشون خاتمه بدن.

وارد شدنشون اونقدر آسون بود که میتونست حتی شک برانگیز باشه.البته تعجبی نداره.جکسونی که فکر میکنه جونگکوک دستش هیچوقت بهش نمیرسه چرا به خودش و افرادش زحمت اضافه بده؟

-همتون اینجا بمونید. من و جیمین داخل میریم و شماها همینجا نگهبانی میدید.اگه رفتنمون بیش از حد طول کشید یک الی دو نفر رو دنبالمون بفرستید و تا جایی که میتونید با کسی درگیر نشید.

داخل اونجا پر بود از راهای پیچ در پیچ و طولانی و اینکه اینجا دو طبقه بود باعث میشد کارشون خیلی طول بکشه.

APHRODITEWhere stories live. Discover now