فیکشن و فیکچت[کامل شده]
خلاصه: بسکتبالیست مغرور و پرخاشگر، جئون جونگ کوک، تنها به امید شروع حرفه ای بسکتبال وارد کالج میشه. همه چیز خوب پیش میره تا اینکه بخاطر عصبانیت زیادش، با هم تیمیـش درگیر میشه و مربی به تهیونگ میگه کنترل خشم رو بهش یاد بده...
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
امتیاز هر دو تیم پا به پای هم زیاد میشد. خوشبختانه لحظه آخر جونگکوک تونست یه پرتاب سه امتیازی کنه و درنهایت تیمشون برنده شد.
جمعیت با صدای بلندی تشویق کردن. دانشگاهشون تو حمایت تیم بسکتبالشون سنگ تموم گذاشته بود.
بازیکنا همدیگه رو بغل کردن و دستآوردشون رو جشن گرفتن. همه به جز تهیونگ. جونگکوک دنبالش گشت و وقتی پیداش کرد با لبخند فوق العاده خوشحالش به سمتش رفت. به سمت پسری که بهش شروع دوباره ای داده بود. _ته! برنده شدیم!
نامجون برای کمک به فاش نشدن راز دوستش سریعتر از کوک به سمت تهیونگ دوید و بغلش کرد. تهیونگ لبخند متشکری زد.
پاهای جونگکوک با دیدن این صحنه به کف زمین چسبیدن و حسادت رو شدیدا تو سینهش احساس کرد. جیمین از پشت دست دور گردنش انداخت و با خوشحالی گفت: _این همون پادشاهیه که میشناسم.
با اینکه چشماش هنوز روی اون دو نفر قفل بود ولی همپای دوستش خندید.
جکسون: _آفرین جونگکوک.
و کشوندش سمت اتاق تعویض لباس و داد زد: _شام مهمون من.
همه فریاد خوشحالی سر دادن. جونگکوک هر از گاهی لبخند میزد ولی این قضیه که نامجون و تهیونگ با هم غیبشون زده بود آزارش میداد.
میدونست اون دو نفر فقط دوستن ولی خب اگه اینطور باشه، خودش و تهیونگ هم همین بودن.
کاپیتان و مربی سخنرانی کوتاهی کردن و بعد با بغل گروهی، به هم انرژی مضاعف دادن. همون موقع بود که تهیونگ اومد و اولین چیزی که جونگکوک دنبالش گشت، موهای شلخته یا لبای ورم کرده بود. میدونست حق نداره تو زندگی عاشقانه تهیونگ سرک بکشه ولی نمیتونست جلوی احساساتش رو بگیره.
بالاخره نامجون تنهاش گذاشت و رفت تا با جمع شادی کنه. کوک بهش نزدیک شد و گفت: _تونستم.
مهم نبود چقدر تیم حریف کثیف بازی کرده بود، اون عصبانی نشد و دعوا نکرد. تهیونگ لبخند زد و کش موهای پسر رو باز کرد و تماشا کرد چطور موهاش توی صورتش ریختن. _بهت افتخار میکنم.
آره افتخار میکرد. خیلی زیاد. اینقدر بدناشون به هم نزدیک بود که گرمای همدیگه رو حس میکردن. سکوتی که بینشون بود داشت کم کم وادارشون میکرد کاری کنن که هیچکدوم فعلا آمادگیش رو نداشتن.