6

5.1K 784 71
                                    

Ups! Gambar ini tidak mengikuti Pedoman Konten kami. Untuk melanjutkan publikasi, hapuslah gambar ini atau unggah gambar lain.

Ups! Gambar ini tidak mengikuti Pedoman Konten kami. Untuk melanjutkan publikasi, hapuslah gambar ini atau unggah gambar lain.

همین که تو ماشین نشست با یکم عصبانیت پرسید: _کجا داری میبریم؟

Ups! Gambar ini tidak mengikuti Pedoman Konten kami. Untuk melanjutkan publikasi, hapuslah gambar ini atau unggah gambar lain.


همین که تو ماشین نشست با یکم عصبانیت پرسید:
_کجا داری میبریم؟

تهیونگ:
_سلام. خوبم. آه آره امروز خوب بود. ممنون که پرسیدی.

جونگکوک با نگاهی که بی علاقگی توش موج میزد بهش زل زد.

_اخلاق جونگکوک! اخلاق!

بعد از یکم رانندگی گفت:
_درمورد دفعه پیش... ببخشید از یه سری خط قرمز گذشتم. باید بیشتر به کارم فکر میکردم.

توقع شنیدن همچین عذرخواهی رک و مستقیمی نداشت.

تهیونگ ادامه داد:
_نباید اونجوری عصبانیت میکردم. حدس میزنم فقط من بودم که فکر میکردم اون کارا اشکالی ندارن.

جونگکوک حس کرد تهیونگ با خودش فکر میکنه حتما از اینکه لمسش کرده ناراحت شد و رفت. در حالی که اینطور نیست بلکه برعکس چون لذت برده بود، فرار کرد. چون مثل همیشه بزدله.

_بخاطر تو نبود... فقط یاد یه چیزی... بهتره بگم یه شخصی افتادم که نباید.

تنها جوابی که گرفت تکون سر بود و راضی از اینکه برای اولین بار یه نفر تو گذشته‌ش فضولی نکرده، توی سکوت آرامش بخش ماشین غرق شد. گرچه بیشتر ترجیح میداد صدای تهیونگ رو بشنوه، لمسش کنه و احساسش کنه. زیاده خواهیه. از چیزایی که تو ذهنش میگذشت وحشت کرد ولی شاید حق با جیمینه. شاید تهیونگ میتونه زخم‌هاش رو التیام ببخشه.

BasketballTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang