فیکشن و فیکچت[کامل شده]
خلاصه: بسکتبالیست مغرور و پرخاشگر، جئون جونگ کوک، تنها به امید شروع حرفه ای بسکتبال وارد کالج میشه. همه چیز خوب پیش میره تا اینکه بخاطر عصبانیت زیادش، با هم تیمیـش درگیر میشه و مربی به تهیونگ میگه کنترل خشم رو بهش یاد بده...
این داد تهیونگ بود که برای چهار ساعت متوالی به بهونه "تمرین صبر" مثل مَتّه مخ جونگکوک رو میشکافت. ته چی بود؟ لاکپشتِ دانای "پاندای کونگفوکار" ؟ از اون همه توپ پرتاب کردن توی سبد خسته شده بود.
_بالاتر!
جونگکوک بازم پرید. خشم از درونش زبونه میکشید.
_نمیتونی بالاتر پرتاب کنی؟
نه بعد از اون همه ورزش طاقت فرسایی که مجبورش کرده بود انجام بده نه! دیگه نمیتونست. از آخرین ذره توانش استفاده کرد و توپ رو به سمت تهیونگ پرت کرد. تهیونگ لحظه آخر جا خالی داد و نجات پیدا کرد.
_چجوری قراره با این کارا صبر کردن رو یاد بگیرم؟
_میخوام به نهایت خودت برسی ولی بتونی از پس عصبانیتت بربیای.
جونگکوک بهش چشم غره رفت و به حالت غش افتاد زمین. حتی جون نداشت بطری آب رو برداره.
_فقط بگو خودتم نمیدونی داری چیکار میکنی.
تهیونگ چهره دراماتیکی به خودش گرفت و گفت: _یه روز میفهمی فرزندم.
سیلی آرومی که به بازوش خورد جوابش بود.
دستاش رو دو طرف پاهای باز تهیونگ گذاشت و گفت: _میدونم قصدت چیه. کوچیکترین کاری با جیمین بکنی کارت تمومه.
پسر بزرگتر نیشخند زد و صورتش رو نزدیک کرد. _موهات مانع دیدت میشن.
دستش رو مثل شونه تو موهاش برد و بعد که همه رو جمع کرد بالای سرش بست. گرچه موهای کوتاه زیادی داشت که از کش درمیومدن و صحنه بامزه ای درست میکردن. قیافه جونگکوک نشون میداد از لمس شدن موهاش خوشش نیومده و همچنان با چشمای عصبی نگاهش میکرد. ولی عکس العملی نشون نداد. خودش رو دور نکرد. سر جاش موند.
_بهتر شد؟
در جواب صدای ملایمش پوزخند زد. فقط میخواست از نقشه شیطانیش باخبر شه. همین!
Oops! Bu görüntü içerik kurallarımıza uymuyor. Yayımlamaya devam etmek için görüntüyü kaldırmayı ya da başka bir görüntü yüklemeyi deneyin.
Oops! Bu görüntü içerik kurallarımıza uymuyor. Yayımlamaya devam etmek için görüntüyü kaldırmayı ya da başka bir görüntü yüklemeyi deneyin.