فیکشن و فیکچت[کامل شده]
خلاصه: بسکتبالیست مغرور و پرخاشگر، جئون جونگ کوک، تنها به امید شروع حرفه ای بسکتبال وارد کالج میشه. همه چیز خوب پیش میره تا اینکه بخاطر عصبانیت زیادش، با هم تیمیـش درگیر میشه و مربی به تهیونگ میگه کنترل خشم رو بهش یاد بده...
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
جونگکوک باهاشون صحبت کرد و راضیشون کرد.
جیمین: _مطمئنی؟
جونگکوک: _آره بهم اعتماد کن.
هر دو به این فکر کردن که جونگکوک چقدر بالغ شده و جیمین تنهاشون گذاشت. همه اعضا تو اتاق رختکن بودن و دیوانه وار داد میزدن تا به هم انرژی بدن. همه غیر از دو تا پسری که وسط ایستاده بودن و با هم حرف میزدن.
_خیلی خب پس قول بده آسیب نمیبینی.
جونگکوک با بوسیدن نوک بینیش بهش قول داد. دوید سمت اعضای گروهش و مثل یه پادشاه واقعی داد زد: _بیاین قدرتمون رو بهشون نشون بدیم پسرا.
همه به نشونه موافقت فریاد زدن. اول از همه مربی و تهیونگ از اتاق رختکن به سمت نیمکت رفتن. تماشاچی ها با صدای بلند تیم موردعلاقشون رو تشویق میکردن. دانشگاهشون مثل دفعه قبل گروه های تشویق کننده زیادی رو فرستاده بود.
بازیکنا هم به سمت نیمکت اومدن و جونگکوک و کسی که اذیتش کرده بود با هم چشم تو چشم شدن. آتیش تو مردمکای چشم کوک زبونه میکشید. پسر دیگه شوکه بود و با چشمای بزرگ نگاهش میکرد. این بار نوبت جونگکوکه که بهش صدمه بزنه.