پسر بلوند با خوشحالی زد به بازوی جونگکوک و دانشگاه رو نشون داد
_دارم میمیرم. باورم نمیشه قبول شدیم.
فضای بزرگ و پرجمعیتی بود. آدمای زیادی از سراسر کره جمع شده و به اونجا اومده بودن تا به رویاهاشون برسن.
_رفیق ما رو قبول نمیکردن کیو میکردن؟
بعضیا این اعتماد به نفسش رو خودشیفتگی میدیدن ولی خودش دوست داشت بهش بگه "من فوقالعادهام و ازش باخبرم."
به نظر خودش توانایی بسکتبال بازی کردنش بی نظیره و یکی از بهترین بازیکنای کرهست. اینقدر به خودش باور داره که حتی یه بار یکی از بازیکنای عالی آمریکا رو به چالش کشید._چرا بخاطر اینکه بعد از تلاشهای خودم به اینجا رسیدم بخاطرش ممنون باشم؟
پسر کوتاه تر آه کشید. چون از دبیرستان با پسر دوست بود، دیگه به این کاراش عادت کرده بود.
بازم ساختمونای مختلف رو دیدن و ظاهر زیباشون رو تحسین کردن. ژیمناستیککارها، بالرینها و گروه تشویق کنندهها لبخندزنان از کنارشون رد شدن و وسط راه متوجه شدن که هر از گاهی دخترا و پسرا اونا رو با دست به همدیگه نشون میدن و از چهرهشون تعریف میکنن.
یه جایی هم گروهی از ورزشکارایی که درحال دویدن بودن و مشخص بود روزها تمرین کردن، با بالاتنه لخت از کنارشون رد شدن و توجه چند تاشون به جونگکوک جلب شد.
درواقع جونگکوک مثل اکثر بسکتبالیستها بدن خیلی خوبی داشت و زیاد ورزش میکرد تا بتونه به راحتی توپ رو از فاصله دور پرتاب کنه.وقتی کامل رد شدن جونگکوک فیگوری با بازوی بدون آستینش اومد و گفت:
_قدرت من
جیمین هم که جین تنگی پوشیده بود، پز باسنش رو داد و گفت:
_به کونم
جونگکوک حتما اگه اینقدر روی بسکتبال تمرکز نکرده بود، الان کلی معشوق داشت نمونهش بهترین دوستش.
جونگکوک:
_بیا بریم اول دفتر رو پیدا کنیم.با استفاده از تابلوهای راهنما تونستن دفتر رو پیدا کنن و برنامهشون رو بگیرن. بعد از خوندن برنامه متوجه شدن اولین تمرینشون امروزه.
طبق معمول تا سالن تمرین مسابقه گذاشتن و وقتی فقط یکم مونده بود تا برسن، جیمین گفت:
_بازنده باید...گرچه حرفش با دیدن کلی پسر جوون با هیکلای بی نقص که وارد اتاق تعویض لباس میشدن، نصفه موند و سر جاش خشکش زد. حتی یکیشون بهش چشمک هم زد.
جونگکوک از کنارش رد شد و گفت:
_من بردم.ولی جیمین همچنان سر جاش مونده بود و رنگ صورتش ثانیه به ثانیه سرخ تر میشد.
_فکر کنم عاشق شدم.

ESTÁS LEYENDO
Basketball
Fanfictionفیکشن و فیکچت[کامل شده] خلاصه: بسکتبالیست مغرور و پرخاشگر، جئون جونگ کوک، تنها به امید شروع حرفه ای بسکتبال وارد کالج میشه. همه چیز خوب پیش میره تا اینکه بخاطر عصبانیت زیادش، با هم تیمیـش درگیر میشه و مربی به تهیونگ میگه کنترل خشم رو بهش یاد بده...