11

5.4K 808 14
                                    

برخلاف میل باطنیشون از هم دست کشیدن و یکم دور شدن. به هم لبخند زدن و بطری ها رو روی زمین گذاشتن.
تهیونگ انگشتاش رو توی موهای کوک فرو کرد و نوازشش کرد.
_آره میتونی.

برای جونگکوک شنیدن همین جمله ساده کافی بود تا فاصله رو از بین ببره. تهیونگ روی تخت دراز کشید و پسر روش قرار گرفت. سینه هاشون به روی هم میخزید و سعی میکردن تمام احساسشون رو با بوسه هاشون به هم منتقل کنن.

_خیلی خوشحالی. فکر کنم بخاطر رنگ سبز موهاته.

_نه این دفعه یه دلیل دیگه دارم. یه شخص!

جونگکوک لبخند ذوق زده ای زد و دندونای خرگوشیش معلوم شدن. تحمل کسی با وزن جونگکوک در حالت عادی براش چیز خاصی نبود ولی الان که کمرش درد میکرد، باید تکون میخورد.

دوباره همدیگه رو بوسیدن و تهیونگ تونست جاشون رو برعکس کنه.
مسابقه کی سلطه‌گر تره شروع شد. هر دو میخواستن تا جایی که امکانش هست به معشوقشون عشق بورزن.

با درد گرفتن لب‌هاشون مجبور شدن بس کنن و با یه کار دیگه ای خودشون رو سرگرم کنن.

_فیلم ببینیم؟

_فیلم ببینیم؟

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.
BasketballDonde viven las historias. Descúbrelo ahora