PART 3

351 61 70
                                    

3

جیچان به کیسه کنفی اشاره کرد و سکوت کوتاه و کم جون بینشون رو شکست.

- جیمین... یادت نره این مرد کیه!

صداش آروم و ترسناک شده بود.
انگار ک بخواد جیمین رو متوجه اهمیت موضوع بکنه.

-این هم فراموش نکن. اینکه تو برای این کار اینجایی، ن انتخاب من بوده ن انتخاب پدر. انتخاب خودت بود... پس لطفن درست انجامش بده!

جیمین در سکوت ب حرفای هیونگش گوش میداد و در همین دنبال راهی بود تا اون حس تنفرش رو مرکز توجه قرار بده که جیچان ب سمت در حرکت کرد ولی قبل از اینکه از در خارج بشه، این صدای جیمین بود ک برای چند لحظه متوقفش کرد.

+ کجا میری... هیونگ؟

- هوای اینجا یجوریع... میرم هوا بخورم.

و در رو پشت سرش بست و صدای ضعیف قدم هاش ک پله ها بالا میرفت، سکوت نه چندان سنگین ساختمون رو میشکست.


جیمین با قدم های ارومش، مردد به سمت ”مین یونگی“ حرکت کرد.
مدتی فقط به اون کیسه خیره شد، بدون اینکه حواسش به زمانی باشه ک برای دید زدن چیز نه چندان جذابی هدر داده.

کنار کیسه، یکی از زانوهاشو خم کرد و دستشو ب بالای کیسه رسوند. دستش برخورد سطحی با بدن زخمی یونگی کرد و باعث شد به خودش بلرزه...

اون مرد هم ترسیده بود؟
میدونست کسی ک از روی کیسه کنفی لمسش کرده، همونیه ک قراره قاتلش باشه؟

طناب رو باز کرد و مردد کیسه رو پایین کشید.
هنوزم مطمعن نبود ک آیا این کارش درسته یا نه.
ولی حس کنجکاویش قوی تر از حس ترسش بود.

پس پارچه ضخیم رو از دور دهنش باز کرد و دستشو زیر چونه اون ”مرد“ گذاشت و سرش رو ب سمت خودش برگردوند. برخلاف انتظارش، اون مرد به طرز فاکی ای هیچ شباهتی با مرد میانسالی ک تصور میکرد نداشت. اون مثل یه پسر بچه از نگاه کردن ب صورت جیمین پرهیز میکرد و صدای نفس هاش با ناله های کم جونش ترکیب شده بود.
آخه کدوم ادم خشنی مثل اون، اینجور بیبی طور، تسلیم همه چی میشد؟
نکنه نقشش بود؟ یه حیله!

+ فکر نمیکنی باید نگام کنی؟ نمیخوای قبل از مرگت، حداقل چهره قاتلت رو بیینی؟

سعی میکرد صداش کاملا سرد و خشن باشه و استرس درونیش رو نشون نده. آخه محض رضای خدا... این چه حرفی بود ک زد؟ مثلا میخواست همین الان ترس رو تو وجودش زنده کنه؟
در هر حال
اون قرار نبود از اونجا سالم بیرون بره! پس واقعن مشکلی نداشت ک چهرشو نشون میداد.

فشاری ب فکش وارد کرد ک مجبورش کنه بهش نگاه کنه ولی...
اون چشما...
لعنت بهش...
یکم زیادی آشنا بودن...
حالت چشماش...
نوع نگاهش...
و حتی برقی ک توی چشماش پخش شد هم آشنا بود!

◇ TheLieTruthWhere stories live. Discover now