7
:::::::::::::::
- خب
جیمین خودشو جلوتر کشید و منتظر ب صورت زخمی و کبود یونگی نگاه کرد. جوری چشماشو بسته بود و لبخند کمرنگی زده بود ک انگار میخواست انقد لفتش بده تا دیر بشه و مجبور نباشه جواب بده. شاید هنوز 2 دقیقه هم نگذشته بود ولی جیمین هیچوقت صبور نبود.
+ هوم؟
یونگی بی حوصله چشماشو باز کرد و به طرز عجیبی بصورت اخمو جیمین نگاه کرد.
- تعریف کن!
+ چیو
- داری میری رو اعصابم!... نگو ک مثل پیرمردا حافظت...
+ نه
- پس بگو
+ بپرس من جواب میدم.
یونگی خودشو بالاتر کشید و صورتش بخاطر دردی ک تو بدنش پیچید جمع شد. و حالا اون بود ک منتظر به قیافه متفکر جیمین نگاه میکرد.
- تو... ما رو از کجا میشناسی؟
+ انگار این تویی ک حافظت سیماش اتصالی کردن
- چه نسبتی با ما داری؟
+ شاید ی دوست؟ شایدم بیشتر از یه دوست!
یونگی با لبخند تلخی گفت و صورت متعجب جیمین رو از نظر گذروند.
- چی میگی؟
جیمین ک اخمش غلیظ تر شده بود با تن صدای آرومتری نسبت ب قبل پرسید و دقیقتر به چشمای بی حس یونگی نگاه کرد که شاید اینبار یه چیزی دستگیرش بشه.
ولی همچنان نا مفهوم و غیر قابل فهم.
اگه دوست بودن.
چرا به یاد نمیاورد؟
چرا جینا رو کشته بود؟
یا اینکه...- وایسا ببینم... تو و جینا با هم... نه امکان نداره!
در حالی ک اخمشو حفظ کرده بود با چشمای گرد شده فکرشو به زبون آورد ولی چی دستگیرش شد؟ پوزخند تمسخر آمیز یونگی و هیچ...
________________
Yoongi pov
+ مامااااان. کتاب ادبیاتمو ندیدی؟؟؟
یونگی از تو اتاقش داد زد و با بیچارگی کتاب هایی رو ک پخش زمین شده بودن رو برای بار چندم زیر و رو کرد.
تا نیم ساعت دیگه کلاسش شروع میشد و هنوزم آماده نشده بود.
نق نق کنان از اتاق بیرون رفت و به سمت آشپزخونه راه افتاد.+ مامااان. هر چقدر میگردم پیداش نمیکنم
با لحن مضطرب و ناراحتی گفت و روی صندلی پشت اپن نشست.
- دیروز ک داشتی شعر حفظ میکرد دور خونه میچرخیدی، چکارش کردی؟
+ نمیدونم.
- چقدر بهت گفتم حواست باشه وسایلتو کجا میزاری؟!
+ مامانننن
YOU ARE READING
◇ TheLieTruth
Fanfiction« میتونست حتی با چشمهای باز هم اون مرد رو با دست و پای بسته و پارچه ای رو دهنش تصور کنه. لابد توی کیسه کنفی از درد ب خودش میپیچید و برای نفس کشیدن تقلا میکرد. کسی ک ترسیده و وحشت زده باشه، سخت نفس میکشه، چه برسه به اونکه احتمالا لب های ترک خوردش از...