4
فشار بیشتری ب فک یونگی وارد کرد و سرشو ب سمت جیمین چرخوند.
جیمین با حالت گیجی صورت و بدنشو از نگاه گذروند.
آخه محض رضای خدا اون هیچ شباهتی با یه مرد میانسال نداشت!
اون بیشتر به پسر دانشجوی خرخونی میخورد که توی بهترین دانشگاه سئول درس میخونه. نه یه مرد هیکلی میانسال بی احساس!پوست سفیدش که با خون رنگی شده بود، زیباتر نشونش میداد و باعث شکل گیری حس عجیبی درون جیمین میشد. البته اگه کبودی های رو صورتشو نادیده میگرفت خیلی جذابتر و ”آشناتر“ از این حرفا بود.
چشمای بیحال ولی درخشانش، که شاید بخاطر هجوم اشک ها بیشتر از حالت عادی براق شده بودن، جوری به چشمای جیمین خیره شده بودن ک انگار از درون در حال فریاد زدن برای کمک بود.
موهای مشکی،صاف و براقش ک احتمالن قبل از همه این اتفاقا، به خوبی شونه شده بودن، حالا جوری هر دستش به یه سمت رفته بود ک انگار از جنگل نجاتش دادن.
× خوب نگاش کن جیمین! ببین چقدر زود، قاتل جینا سر راهمون قرار گرفت!
با نوک انگشتش زیر چونه اش رو گرفت و سرش رو بالا داد.
× اصلن به قیافش نمیخوره یه قاتل باشه!
همین عجیب بود. چطور مردی ب این جوونی کاری کرده بود که جینا...
فکر توی سرش با ظاهر شدن اسلحه ای ک توسط جیچان به طرفش دراز شده بود، ناتموم موند.× بیا... بگیرش!
مبهوت به اسلحه نگاه کرد.
اصلا انتظارشو نداشت.
یعنی باید اونو ازش میگرفت؟جیچان به صورتش خیره شده بود و دستش توی هوا منتظر مونده بود.
یونگی هم نگاهش بین جیمین و اسلحه تو دست جیچان جابجا میشد.
هیچ متوجه رفتارا و حرفاشون نمیشد...
قاتل؟ اون کی قتل انجام داده بود که ب یاد نمیاورد؟
جینا...
صاحب این اسم آشنا رو خوب میشناخت.
هنوز چهرش و صداش رو به یاد داشت.
ولی...با دستی ک سعی میکرد لرزششو متوقف کنه، اسلحه رو از هیونگش گرفت و بهش نکاه کرد.
برای اولین بار توی تموم عمرش، یه اسلحه رو تو دست گرفته و بهش نکاه میکرد.
سنگینتر از چیزی بود ک فکرش رو میکرد، سرد و سخت.×تمام مدت باید اینو بگیری سمتش!
با لحن بی حسی گفت و به جیمین ک سعی میکرد اسلحه رو درست همونجور ک هیونگش گفته بود، به طرف یونگی بگیره، نگاه کرد.
دستاش میلرزید و انگار یونگی هم متوجه شده و به لرزششون خیره شده بود.+ جی.جیچان...هیونگ!!! ... چ.چرا... م. من...
یونگی با صدای اروم و لرزونی گفت ولی هوز جملش کامل نشده بود ک جیچان دستشو بلند کرد و با تمام توانی ک داشت، سیلی محکمی روی صورتش نشوند.
صدای سیلی و سرعت جیچان اونقد زیاد بود ک باعث شد جیمین تو جاش بپره و قدمی ب عقب برداره.
YOU ARE READING
◇ TheLieTruth
Fanfiction« میتونست حتی با چشمهای باز هم اون مرد رو با دست و پای بسته و پارچه ای رو دهنش تصور کنه. لابد توی کیسه کنفی از درد ب خودش میپیچید و برای نفس کشیدن تقلا میکرد. کسی ک ترسیده و وحشت زده باشه، سخت نفس میکشه، چه برسه به اونکه احتمالا لب های ترک خوردش از...