PART 14

185 31 60
                                    

14

بعد از مدت نه چندان زیادی نگاه کردن به شماره ناشناس، لمس سبز رنگ رو کشید و گوشیو دم گوشش گذاشت.

- الو؟

ولی هیچ انتظار نداشت دوست پسر یونجی باهاش تماس بگیره.
دو هفته ای میشد که برای بار چندم با یونجی رفته بود سئول و بدون اون برگشته بود دائه گو و این تماس غیر منتظره خیلی عجیب بود.
چرا باید باهاش تماس میگرفت.

+ یونگی شی؟

دندون هاشو روی فشار داد و سعی کرد تون صداشو کنترل کنه.

- چکار داری؟

پسر پشت خط بیشتر توی مبل راحتیش فرو رفت و موبایلشو بین شونه و سرش نگه داشت.

+ اشتباه کردم زنگ زدم حال رفیقمو بپرسم؟

- حتی فکرشم نکن!

+ خیلی بد قلقی!

در حالی که برگه های روی میز رو مرتب میکرد گفت و برای اینکه بتونه راحتتر کارشو انجام بده، تماس رو روی اسپیکر گذاشت.

- شمارمو...

+ هی هی اولین مضمون دوست دخترمه!

- چرا باید بده؟

+ چون دوسم داره و نمیتونه بهم نه بگه!

- و چرا تو باید دنبال شماره من باشی؟

+ شاید چون دوسِت دارم؟

- اینطور فاکتور میگیریم که تو دوست دختر داری و همزمان روی برادرش کراش داری.

یونگی با طعنه گفت و سعی کرد پوزخندشو جمع کنه.

+ زدی تو هدف!

البته که یونگی انتظار یه همچین جوابی رو نداشت، چشماشو تو کاسه چرخوند و تماس رو قطع کرد.

- پسره احمق!

چند کیلومتر اونطرف تر هم جونهیوک با تمسخر به صفحه خاموش گوشی نگاهی انداخت و برگه های مرتب شده رو گوشه میز گذاشت.
« فقط باید اعتمادشو جلب کنم و تمام! »

________________

دستشو سمت کمربندش برد و بعد از بیرون کشیدن اسلحه اش و بررسی کردنش از نظر پر بودن، نگاهی به مردمک های لرزون جیمین انداخت و همزمان پوزخند دلهره آوری روی صورتش نقش بست.
ولی هنوز قدمی سمت اتاق برنداشته بود که دستای جیمین روی بازوش نشستن.

- لطفن...

+ برو بیرون!

- کاریش نداشته باش.

مرد با حرص جیمین رو هول داد و بی اهمیت به حالش، سمت یونگی که بین دیوار و جیچان اسیر شده بود حرکت کرد.

یونگی ترسیده نگاهشو از چشمای برزخی مرد رو به روش گرفت و به اسلحه نقره ای تو دستش خیره شد.
اونا میکشتنش! آره خود یونگی هم شکی در این باره نداشت.

◇ TheLieTruthWhere stories live. Discover now