20
انگار سطل پر از آب یخی رو روی سرش خالی کرده بودن.
صدای اطراف براش گنگ بود و فقط به دختر نگاه میکرد که با دستمال تو دستش جلوی جاری شدن اشکاش رو میگرفت.اون دختر مرده بود!
یونجی مرده بود و خود یونگی اینو بهش گفته بود.
پس یا اون دختر یه روح بود یا مرگش یه دروغ!- این اینجا چیکار میکنه؟
با صدای ترسیده و بلندی رو به پدرش گفت و با اخم غلیظی بهش خیره موند.
« یعنی این دختر توی اتفاقات اخیر دست داشته؟ »
+ با مهمونمون مؤدب باش پسرم!
پسرم؟
هع! اون الان پسرم خطابش کرد؟
بعد از این همه سال و این هم بلا که سرش آورد، تازه یادش اومده که پسرشه؟- پدر! پرسیدم ایشون اینجا چکار دارن؟
مؤدبانه ولی تمسخر امیز گفت و به چروک های کمرنگ روی صورت مرد خیره شد.
اون پیر شده بود ولی هنوزم همونقدر رو مخ و خطرناک بود.
انگار فکر میکرد هنوز هم جوونه و وقتش نرسیده که دست بکشه از کار های مسخره اش.
دست بکشه از انجام دادن کثیف کاری های اون مرد روباه صفت.
آره!
پدر جیمین برای یکی دیگه کار میکرد.+ من لطف زیادی بهش کردم. برای جبران اینجاست!
مرد با لبخند پهنی گفت و همزمان ماگ قهوه اش رو به لب هاش نزدیک کرد.
- چه لطفی بهش کردی و قراره چطوری جبران کنه؟
جیمین با لحنی که شک ازش میبارید گفت و برای چند ثانیه چشم هاش رو بست.
فقط میتونست امیدوار باشه که اون دختر نقش منفی داستان زندگیش نباشه.+ اون جونش رو به من مدیونه!
مرد با نیشخند گفت و باعث شد جیمین با انزجار نگاهش کنه.
بعد مستقیم به صورت دختر خیره شد.اون دقیقن همون دختر توی عکسای یونگی بود و این یعنی پسر بزرگتر هیچ کاری در رابطه یا این موضوع نکرده !
یعنی واقعن به این موضوع که یه جای کار میلنگه دقت نکرده بود؟
تک خنده ناباوری به افکار توی سرش زد و بی اهمیت به نگاه تیز جیچان از جاش بلند شد.
با چه مقصدی رو نمیدونست، فقط از این مطمئن بود که باید از اون جمع نفرین شده فاصله بگیره.+ اون پسر احمق از من که پدرشم متنفره چون فکر میکنه من برادرتو کشتم!
مرد انگار موقعیت رو مناسب دیده بود و قبل از دور شدن جیمین زهرشو با لحن زار ساختگی ریخت.
چند متر اونطرف تر هم جیمین با حرص انگشتاش رو به کف دستش فشار داد و نگاه وحشیش رو به چشمای خونسرد پدرش دوخت.
اگه میتونست، حتمن میکشتش!
ولی هر کی ندونه خودش خوب میدونست که نمیتونه!
اون ضعیف بود و قدرت مقابله با پدر بیرحمش رو نداشت.
BINABASA MO ANG
◇ TheLieTruth
Fanfiction« میتونست حتی با چشمهای باز هم اون مرد رو با دست و پای بسته و پارچه ای رو دهنش تصور کنه. لابد توی کیسه کنفی از درد ب خودش میپیچید و برای نفس کشیدن تقلا میکرد. کسی ک ترسیده و وحشت زده باشه، سخت نفس میکشه، چه برسه به اونکه احتمالا لب های ترک خوردش از...