19
- کار تو بود. نه؟
بدون اینکه به جیچان نگاه کنه پرسید و به ماشین رو به رویی که نور قرمز رنگ چراغ ترمزش روی شیشه تبدیل به چند خط منقطع میشد خیره شد.
+ از کدوم کار حرف میزنی؟
جیچان در حالی که با انگشتاش روی فرمون ضرب گرفته بود پرسید و زیر چشمی به جیمین که موهاشو عقب میفرستاد نگاه کرد.
- یونگی...
ماشین رو به حرکت درآورد و نگاه متعجب و پرسشگرش رو از جیمین گرفت.
اون بچه چطور داشت به همه چی میرسید؟
چطور از همه چی سر در آورده بود؟
درسته که میگن همیشه خورشید پشت ابر نمیمونه، ولی کاش این خورشید فاکی یکم بیشتر پشت اون ابرها میموند.
فقط یکم دیگه...
یکم دیگه تا اینکه بتونه خودش رو برای گفتن حقیقت اماده کنه.
فقط تا وقتی بتونه با نشون دادن خود واقعیش کنار بیاد.- تا جایی ک میدونم بیماری چند شخصیتی نداری!
جیمین سکوت رو شکست و با اخم کمرنگی به نیم رخ هیونگش خیره شد:
- پس چرا تا سر حد مرگ زدیش و بعد رسوندیش بیمارستان؟
جیچان پلک هاش رو محکم روی هم فشار داد و با لحن کلافه ای جواب داد:
+ مجبور بودم فیلم بازی کنم!
- به چه قیمتی؟ اگه همونجا تموم میکرد خودتو میبخشیدی؟
حالا صدای عصبی جیمین بود که توی ماشین پیچید و باعث شد جیچان دندون هاش رو روی هم فشار بده.
+ تو هیچی نمیدونی!
- میدونم هیونگ! میدونم! اینم میدونم که همش از این میترسی که دیگه بلند نشه و تا آخر عمرت با عذاب وجدان بخوابی!
جیچان سعی کرد بغضی رو ک داشت راهشو به گلوش باز میکرد رو قورت بده، با صدای آروم ولی محکمی گفت:
+ اون بلند میشه!
آره. باید بلند میشد.
اون حق نداشت حالا ک جیمین فهمیده، با مردنش زندگیشو تیره کنه!
آره حقشو نداشت!_________________
- جیمین بدووو!
+ نمی...تونم!
با هس هس گفت و رو زانوهاش خم شد.
نزدیک به دو کیلومتر رو همراه با یونگی دویده بود و طی مسیر قلبش از استرس به سرعت میتپید.برای بار چندم ب خودش قول داد که این اولین و آخرین باری باشه که با یونگی موافقت کرده و مدرسه رو پیچونده.
- چیزی نمونده! ناز نیار! حداقل 5 دقیقه دیگه مدرسه تعطیل میشه و اگه دیر برسیم خونوادمون میفهمه.
با حالت زاری گفت و به سمت جیمین که چند متر عقب تر مونده بود راه افتاد.
+ لعنت ... بهت مین ... یونگی!
YOU ARE READING
◇ TheLieTruth
Fanfiction« میتونست حتی با چشمهای باز هم اون مرد رو با دست و پای بسته و پارچه ای رو دهنش تصور کنه. لابد توی کیسه کنفی از درد ب خودش میپیچید و برای نفس کشیدن تقلا میکرد. کسی ک ترسیده و وحشت زده باشه، سخت نفس میکشه، چه برسه به اونکه احتمالا لب های ترک خوردش از...