جان در حالی که چهار زانو روی تخت نشسته بود هر دو دستشو دور کمر و پهلوهای ییبو که تو بغلش نشسته بود قرار داد و اونو بیشتر به سمت خودش کشید موهاشو نوازش کرد و سرشو تو گوش و موهای ییبو فرو برد :
ول مای بیوتی بلاندی (موطلایی خوشگل من *) هو دو یو فیلینگ؟ (چه حسی داری:|) (وقتی نویسنده انگلیسیش میگیره :€)
جان در حالی این رو میپرسید که با والدین گرام البته تنها پدر گرام برای خاستگاری ییبو اومده بودند و فردا قرار بود عروسی بگیرند ییبو به دسته گل زیبایی که جان براش آورده بود و خودش داخل گلدون گذاشته بود چشم دوخت و لبخندی زد و گفت :
نمیتونم باور کنم خیلی واسه اینکه عروسی کنم زود نیست؟
جان ناراحت از جواب گفت: پس خوشحال نیستی ؟ ما که صبر کردیم درست تموم شه ، یه شرکت زدم که الان کلی موفقه و کلی کارمند دارم و یه خونه خوب خریدم بعد اون همه مصیبت و شرط و شروط ننت بالاخره همه چئ اوکی شد و تو..
ییبو با عصبانیت حرفشو قط شد : جان تو واقعا باید این اخلاقتو عوض کنی اصلا نمیتونی آدمو درک کنی خب معلومه که خوشحالم مگ میشه نباشم ؟ این خوشحال ترین روز زندگیمه
جان با لبخند گفت: واقعا؟ پس شاید تو باید این اخلافتو عوض کنی که به جای جوابی که باید یه جواب دیگ میدی و توقع داری من خودم بفهمم که شادی و متوجه چیزی ک نمیشم بشم
ییبو : آه بیا بیشتر حرف نزنیم وگرنه ازدواج فردا رو خودمون کنسل میکنیم قبل اینک بقیه کاری کنن
جان لبخندی زد : پس نظرت راجب بوس چیه؟
و بعد ییبو رو از ور توی بغلش خم کرد و دستشو دور شونه اش حلقه کرد و سرشو کمی بالا آورد
ییبو خودشو آماده کرد و جان آروم و وحشی روش خم شد و بوسیدش
جان قبل اینکه ییبو راضی بشه سرشو بالا آورد ییبو هنوز نفس نفس میزد : چرا قطعش کردی؟
جان با شیطنت گفت : خب دیگه بسه
ییبو با عصبانیت به بازوش کوبید : تو خیلی عوضی شدی و بعد خاست از بغلش پاشه
اما جان محکم به خودش چسبوند ییبو :ولم کن
جان : شوخی کردم و بعد دوباره بوسیدش اونقدر که ییبو راضی شه
ییبو قطره ای اشک ریخت : خوشت میاد باهام بازی کنی
جان : من عاشقتم
ییبو: نه نیستی
جان زیر گوشش زمزمه کرد: دوست دارم باهات بازی کنم
ییبو : تو همش منو سرد و گرم میکنی از خودت
جان : خب شیطنتم گل میکنه چون تو خیلی حساسی ادم مرضش گل میکنه دست ادم نیست اما من از حساسیتتم خوشم میاد
جان : با من ازدواج کن انقدر میبوسمت که دلت میخاد
ییبو :نیازی ندارم تو بوسم کنی
جان با تعجب گفت : واقعا
ییبو: نه این شکلی چون دلم بوس میخاد ازم سو استفاده میکنی
جان : درسته
و بعد بوسش کرد و بعد لختش کرد ییبو حتی اگه میخاست نمیتونست جلوش مقاومت کنه و بعد خودشو لخت کرد هر بار که جان لباشو رو هر نقطه از پوستش میگذاشت بیشتر تحریک میشد قفسه سینش بالا و پایین میپرید و نفساش تند تر میشد
ییبو دیگ نتونست تحمل کنه : جانن اما نمیتونست بقیشو بگه همینجوریشم پرروش کرده بود
جان زیر گوشش زمزمه کرد: ممکنه فکر کنی این سو استفادس اما من واقعا لذت میبرم این جوری زیرم دست و پا میزنی تا بکنمت
و بعد دستاشو زیر پاهاش گذاشت و اونارو روی شونه هاش گذاشت چون که میدونست هر چی بیشتر پاهاشو بالا ببره ییبو بیشتر تحریک میشه و لذت میبره و بعد همزمان واردش شد و بعد همزمان به چشن هاش خیره شد و لب هاشو چند بار گاز گرفت و گفت : چون خیلی حال میده وقتی واردت میشم به چشم هات ک تو حال خودت نیستی زل بزنم
ییبو دستاشو دور گردن و شونه ها ی جان انداخت و کمی موهاشو نوازش کرد و گفت: دوستت دارم
جان در حالی که داخلش جا به جا میشد گفت : به شنیدنش احتیاجی ندارم
ییبو با لب های لرزون گفت : واقعا
جان : هومم
ییبو : اما من واقعا دارم
و بعد شروع به آه کشیدن کرد و سرشو به اطراف میچرخوند جان نگاهی به لب های خوش فرم نیمه باز و چشم های قشنگش که از لذت تنگ شده بودند و گردن پر از عرقش انداخت : تو فقط خیلی خوشگلی و این کافیه
ییبو که اه کشیدناش کم کم داشت تموم میشد بدنش شروع به آروم شدن میکرد جان روش خم تر شد و گردنشو بوسید و بعد آبشو داخلش خالی کرد ازش خارج شد کنارش روی تخت خابید و از پشت محکم بغلش کرد جان گفت: ییبو واقعا فکر میکنی زوده که ازدواج کنی؟
ییبو که بدنش آروم شده بود و کمی خابش گرفته بود گفت: خب اره من فقط ۱۸ سالمه
جان : پس ینی .. ازدواج فردا رو کنسل کنم
ییبو به سمت جان برگشت و به چشماش زل زد: دیوونه شدی معلومه که نه من میخام تو همین سن با تو ازدواج کنم راضی شدی
جان : چطور میتونم راضی باشم اگ همه حست این نباشه
ییبو : هست من دلم میخاد پیش تو باشم اما شاید بهتر باشه یه مدت سکس نکنیم
جان با تعجب گفت : چرا
ییبو : چون براش هیجان زده تر بشیم
جان : تو زده شدی؟
ییبو : نه وقتی این جوری میخای احساسات منو تجزیه تحلیل کنی اونم همش اشتباه دلم میخاد سرتو بکوبم به یه دیواری چیزی
جان : نه سرمو نکوب
ییبو با تعجب به جان نگاه کرد و سرشو رو سینش گذاشت : من تصمیم گرفتم نرم دانشگاه میخام به رقصیدن ادامه بدم و پیشرفت کنم تو ازم حمایت میکنی؟
جان : اوه شاید
ییبو : شاید؟
جان : اگ فقط برا من برقصی
ییبو: اما من نمیخام فقط برا تو برقصم
جان : خب بشرطی که بقیه رو عاشق خودت نکنی
ییبو : اما من دوس دارم بقیه عاشقم باشن
جان : چرا من هستم بسه دیگه
ییبو: نمیدونم چرا فقط دوست دارم
جان : اما اگ یه نفر عاشقت بشه و تو رو بخاد اون وقت من چی
ییبو : منک نمیتونم با همه رل بزنم فقط دلم میخاد دوسم داشته باشن چرا بمن گیر میدی خیلی ها عاشق تو ان این مشکلی نداره؟
جان: اون فرق داره
ییبو عصبی گفت : چه فرقی ؟
جان : من با اونا ارتباطی ندادم
ییبو: اوه واقعا پس ته چی
جان : اون رل داره و خب فامیلیم
ییبو : بسع
جان : اوک ازت حمایت میکنم
ییبو لبخندی زد: من هم از تو
جان : احتیاجی ندارم
ییبو: حالا در اینده میبینیم
جان : فردا روز خاصیه و ما کلی چرت و پرت گفتیم
ییبو سرشو به سینه جان چسبوند : من خابیدم
CZYTASZ
Love daily (یک عاشقانه روزمره ) ❤💕
Fanfictionکاپل ژزاب شیبو zsww (ییژان) ییبوی بلوند 18 ساله در مقابل شیائو ژان 24 ساله با حضور کیم تهیونگ جذاب