پارت دوم 💕

1.5K 160 41
                                    

اما زودتر ازونی ک ژان فکر کنه تایم شام تموم شد و ییبو بلند شد ک بره اتاقش

_________
ژان: تی وی امشب سریال خوبی داره نمیخای با ما تماشا کنی؟
بابای ژان متعجب گفت: حالا چی شده ک یدفعه انقدر ب ییبو علاقه مند شدی گفت ک درس و امتحان داره اذیتش نکن
ژان چشماش از تعجب گرد شد و شکایت وار گفت:دد ! کی گفته من ب ییبو علاقه مند شدم ؟ من فقط تعارف کردم درس خوندن کی رو ب جایی رسونده ؟ نمونش من
بابای ژان: ییبو مثله تو تن پرور و عیاش نیس مطمئنن ب ی جایی میرسه
ژان نگاهی به ییبو ک ساکت و با تعجب ب اون ها گوش میکرد انداخت و گفت: پس امیدوارم به هیچ جا نرسه اینجوری منم کمتر سرکوفت میخورم
ییبو : من دیگ میرم
مامان ییبو: ژان شاید بهتر باشه شب ها اتاق ییبو بخابی
ییبو تقریبا داد زد: مامان !
که باعث شد تقریبا هر سه نفر یک لحظه متعجب ب ییبو خیره شن! واقعا از دست مامانش حرصش گرفته بود اون ک میدونست چقدر ییبو حساسه و از ژان خاطرات بد داره !
ژان هم ک انگار تو دلش قند اب میکردن ، قبلا دلش اتاق ییبو رو میخاست الان خود ییبو هم روش اینجوری میتونست بیشتر بهش نزدیک شه البته با این واکنشی ک ییبو نشون داد ..
مامان ییبو: کلا دو تا اتاق داریم ک سه روزه ما سه تا یه جا میخابیم تو یجا جا تنگه درک کن دیگ
ییبو: خب خودت بیا
مامان ییبو: شما دو تا پسرین ، تو هم اینجوری اختلافات گذشته رو فراموش میکنی با ژان اشتی میکنی
ژان درست حدس میزد پس
بابای ژان: اختلافات ؟ کدوم اختلافات ؟ ژان و ییبو اختلافی داشتن مگ؟ ژان بگو ببینم چ غلطی کردی؟
ییبو ک کم کم داشت اشک تو چشماش جمع میشد گفت: گفتم خودت بیا
ژان ک موندخ بود چی بگ : نمیدونم خیلی وقته گذشته
بابای ژان: من تو جونورو خوب میشناسم پاشو هر کار کردی ازش عذرخاهی کن حق نداری تا درستش نکردی نفس بکشی
ژان: ناموسا منو از زیر پل پیدا کردی؟ پسرتم مثلا ، خیلی یادم نمیاد شاید یخورده اذیتش میکردم من واقعا قصدی نداشتم به چشمای ییبو ک پر اشک شده بود نگااه کرد: متاسفم
ییبو دیگ نمیتونست تحمل کنه به سمت اتاقش دوید ک با چرخونده شدن بالای بازوش توسط ژان کاملا به سمتش برگردونده شد : ببین من واقعا متاسفم واسه اون موقع..
ییبو با تمام زورش دستشو بیرون کشید و با نفرت ب صورت خوشگل ژان نگاه کرد و وارد اتاقش شد درم پشت سرش محکم بهم کوبید!
دوباره روز از نو روزی از نو ، کلید انداختن های یواشکی و حضور یه شبح داخل خونه بابای ژان تصمیم گرفته بود شاید بهتر باشه ازونجا برن حالا ک میدونست باعث اذیت ییبو ان ولی حقیقت این بود ک فعلا جاییو نداشتن پول هتل هم نداشتن !
و از همه وحشتناک تر حال ژان بود کاش هیچ وقت اونکارارو نکرده بود شاید اینجوری یه شانسی داشت اولین باری بود ک عاشق میشد و این شبح بودن ییبو داشت دیوونش میکرد! دلش ییبو رو میخاست
یک روز صب ک از خاب پا شده بود و داشت میرفت دسشوویی عمه و باباش تو اشپزخونخ داشتن صبحونه میخوردن پس این صدای سیفون ک میاد.. ییبوعه .. ژان با خودش:ییبو ، وانگ ییبو دیگ ب اخر خط رسوندیم
ژان بازوی ییبو رو به محض اینک از دسشوویی خارج شد به سمت خودش کشید و دستشو پشت سر ییبو گذاشت تا سرش با دیوار برخورد نکنه، بدن ییبو رو بین خودش و دیوار حبس کرد بعد با ی حرکت دست کمرشو جلو اورد و پایین تنه اشو کاملا به پایین تنه خودش چسبوند و با دست دیگش صورت ییبو رو جلو اورد و تو دستاش گرفت و شروع به خوردن لبای ییبو کرد ، ییبو اهی کشید و سعی کرد اونجاشو ک با الت ژان در تماس بود عقب ببره اما ژان محکم تر ب خودش چسبوند و با ولع بیشتر لباشو داخل دهنش برد
ژان سرشو بیرون اورد نگااهی ب اطرافش انداخت و تو ی حرکت ییبو رو سریعا روی کتفش انداخت و دستشو دور زانوی ییبو گذاشت و چنگ کوچیکی به باسنش زد و سریعا بردش اتاق ییبو درو از پشت قفل کرد و گذاشتش رو تخت شلوار و شرت ییبو رو نصفه نیمه دراورد التشو بیرون اورد زانوهاشو خم کرد و پاهاشو باز کرد تا سوراخش قابل دسترس باشه ییبو با وحشت بهش نگا کرد: ن خواهش میکنم !
ژان اومد روی ییبو و گفت: فقط چند لحظست زود تموم میشه و بعد التشو واردش کرد
ییبو در حالی ک اشکاش تو چشش جم شده بودن از درد جیغ بلندی کشید ک باعث شد ژان دستشو بزاره رو دهنش :هیسس! الان اوکی میشه
ضربه ای به باسنش زد تا سوراخ تنگش تنگ تر بشه نمیتونست خیلی با مدارا باااش رفتار کنه آروم شروع به جابه جا شدن داخلش کرد تا اینک فضاشو خیس و اماده لذت بردن کنه اما چون دستشو کمابیش جلوی دهن ییبو گرفته بود تا صداش بیرون نره دیر تر متوجه شد کجا ضربه بزنه بعد پیدا کردن نقطه حساسش با شدت شروع به ضربه زدن کرد ، دستشو یکم از جلوی دهن ییبو کنار برد تا صدای ناله هاش ک براش قشنگ ترین چیز بودن و بشنوه و التشو داخل فضای سوراخ باسن ییبو ک داغ و خیس و ملتهم شده بود طوری جابجا کرد ک ییبو قشنگ بتونه حسش کنه ، ییبو اه بلندی کشید ک باعث شد ژان دستشو دوباره رو دهنش بزاره و اروم گوشه دهنشو بوسید درحالی ک اروم داخلش تکون میخورد موهای بلوندشو از رو صورتس کنار زد و شروع به بوسیدن اجزای صورتش کرد پیشونی و چشم ها وبینی و کناره های صورتشو ب ارومی بوسید کمی پایین تر اومد و برجستگی گردنشو داخل دهنش فرو برد و با ولع شروع به خوردن کرد نگاهی به صورتش ک خیس از عرق شده بود کردو لبای نیمه بازش ک هنوز صدای ناله ازش بیرون میومدو داخل دهنش فرو برد و زبونشو وارد دهنش کرد تا طعم دهنشو بچشه پاهای ییبو رو دور کمرش گذاشت و چند تا ضربه دیگ زد دستشو روی شکمش کشید ، تا ب التش رسید دستشو اروم روی التش جا بجا کرد ییبو دوباره نتونست تحمل کنه و جیغ کوتاهی کشید و همزمان ب اوج رسید و تمام ابشو خالی کرد ژان دوباره شروع به کوبیدن داخلش کرد تا اینک مایع شو داخل باسن ییبو خالی کرد و بی حس شد بوسه ای به صورتش زد و تو همین حین بودن ک صدای در اومد ژان سریع از ییبو خارج شد و شلوارشو بالا کشید و کنارش رو تخت نشست :لعنت به خرمگس معرکه نگاهی ب چهره خیس از عرق ییبو و ابش ک رو تخت پاشیده شده بود انداخت
مامان ییبو: ییبوووو اونجایی؟چرا درو قفل کردی؟ ژانو ندیدی ؟
ژان با خاهش نگاهی به ییبو انداخت: اره ، ن ندیدم
ییبو: گمشو بیرون
ژان: اوکی
ییبو با گریه فریاد زد: گفتم گمشو بیرون
ژان: میگم باشه خب فهمیدن ک من اینجام!
ژان با شیطتنت نگاهی به چهره بی روح و خیس ییبو انداخت: میتونی اینجا رو تمیز کنی؟ کمک نمیخای؟
ییبو با خشم نگاهش کرد چیزی ک ژان میدونست :اوکی اوکی رفتم

 Love daily (یک عاشقانه روزمره ) ❤💕Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz