پارت نهم 🌻
جان در حالی ک چشماشو میمالید با شلوار پاچه گشاد پیژامه ایش از اتاق بیرون اومد و نگاهی ب بابا و عمه اش کرد ک در حال تکاپو بودن ته هم مثه همیشه در حال چت کردن بود جان : چ خبره دارین میریم جایی؟
مامان ییبو: اره من و داداش گفتیم چند وقته تو خونه پوسیدیم گفتیم چکار کنیم کحا بریم این شد ک تصمیم گرفتیم فردا عصر بریم پیکنیک همگی الانم داریم وسایلو حاضر میکنیم
جان روی مبل بغل ته نشست و کوسن مبلو تو صورت ته ک غرق گوشیش بود پرت کرد جان : بسه دیگ چشمت دراومد بعد از رو کنجکاوی کله شو کرد تو گوشی ته ته با ادااطوار های مخصوص خودش ی تای ابروی جذابشو بالا انداخت و چشای وحشیشو با اشاره سمت جان انداخت و لب های کلفت حالت دارشو به حرکت دراورد : چی شد تفریحاتت تموم شد حوصلت سر رفت ؟
جان بی توجه به تیکه ته جسته گریخته مشغول خوندن چت های گروهی شون شد
اندر گوشی ته گپ چت :
بکهیون خطاب به ته : خدا بهت صبر بده چطوری تحمل میکنی
سهون: ینی ناموسا از ظهره فقط صدا کردن میشنوی؟
بکهیون: من فک کنم واقعا حان و از دست دادیم ینی ناموسا این ورژنشو میشه تحمل کرد
سهون: خودت بدتر بودی بک ته هم دست کمی نداشت لعنتی ها منم دیگ باید رل بزنم
جان تایپ کرد : انقدر پشت سر پسر عموی عزیزتر از جانم غیبت نکنین
ته غر زد: ن بابا نمک
جان: ته میتونی ی کمکی برسونی ؟
ته : منک همش در حال کمک ب تو ام بگو
جان : خب من میخام حلقه بخرم راستش شاید بهتر باشه همین فردا عصر ی خاستگاری رمانتیک داشته باشم مسلما حلقه باید گی کاپل باشه اگ بخام یجیزی روش حکاکی کنم ک خب مسلما هم پول ندارم :/ ولی با پولی ک اللن دارم فقط میتونم حلقه بخرم ولی خب خونه ک فعلا ندارم :|بنظرت ی پسر مثه ییبو از چ جور حلقه ای خوشش میاد؟
ته با حرصی ارام ناخوناشو داخل رون پاش فرو کرد و سعی کرد چند نفس عمیق بکشه
ته: جان واقعا؟ نه واقعا میخای از من راجب سلیقه اون صحبت کنی؟
جان: ببین خب تو راهی ک من میخام برمو رفتی واسه کوک چ حلقه ای گرفتی چطور سورپرایزش کردی
ته: جان شرایط من با تو فرق داشت
جان: چ فرقی؟
ته: خب شاید اول اینک تو یه بچه پولدار بودی ک شاگرد اول دانشکده بودی و همش دنبال یللی تللی و عشق و حال بودی و یخورده زیادی خجسته بودی و خب خوبیت این بود ک واقعا باهوش بودی و از پس هر کاری برمیومدی ولی من خودم رو پای خودم وایستادم وقتی کوک و دیدم هم خونه هم کارمو داشتم تو الان متاسفانه هیچی نداری پس اگ صبرم نداری بهتره بری ی حلقه معمولی بخری بندازی جلوش لیاقتشم بیشتر نیس لوس ننر
جان: ته میخام یچیز درست حسابی بخرم
ته: پس منظورت اینه ک بهت پول قرض بدم ؟
جان: ن نبود ولی حالا ک حرفش شد میدی؟
ته: باشه جان میدم کافیه تا دست از سر کلم بر داری؟
جان : ن بیا کمکم کن عصر تو انتخاب بعضی چیزا
ته دستی پس کله اش کشید: اهه باشه
ییبو درحالی ک لباس بیرونی هاشو پوشیده بود از اتاق بیرون اومد نگاهی ب جان انداخت: من دارم میرم کلاس تو هم میای
جان : اهه من عصر با ته ی جا کار داریم تو برو اگ رسیدم میام دنبالت
ییبو چشم غره ای ب جان رفت و بعد درو پشت سرش بهم کوبید
ته: بیشعورر جان من همه این کارارو بخاطر تو دارم میکنما
جان دستی به پیشونیش گذاشت و رو ب سقف گفت:/ : خدا من این وسط چ گناهی کردم گیر شما دوتا افتادم ؟
جان از عمه اش ادرس جایی ک قرار بود واسه پیکنیک برن و پرسید و با ته لباس پوشیدن و با هم بیرون رفتن تا اون جا رو ببینن تا ببینه امکان دیزاین و غیره ش چحوریه و ته با بی میلی تو انتخاب گل و حلقه و ..به جان کمک کرد
جان: خب چجوری بپیچونم تا قبل عصر اینجارو درست کنم
ته: بازم من باید تو دیزاین کمک کنم
جان : پیشنهاد اره ولی باید همه شو خودم انجام بدم
این قسمت مشکلات خانوادگی:/ :
جان و ته برگشتن خونه ، جان نگاهی ب هال انداخت و ییبو رو ندید وارد اتاق شد ییبو رو در حال مرتب کردن لباسش دید از پشت بغلش کرد ولی ییبو واکنشی نداد جان : میخای بداخلاقی کنی؟ ییبو دست جانو از دورش باز کرد و روی تختش نشست و بی توجه گفت: نمیتونم بداخلاقی نکنم
جان : ییبو من ب تو و احساست راجب ته حق میدم ولی من نمیتونم بیخیال ته بشم واقعن همه جوره ب فکر من و پدرمه حتی ب خاطر من حاضره برای تو هم هر کاری انجام بده ولیی بدون من واقعا عاشقتم ییبو تو برای من اول از همه ایی فک میکنی میتونی ته رو بپذیری ؟ واقعن ب بوسیدنت نیاز دارم مخصوصا اللان
ییبو با عصبانیت گفت: پس باید توهیناشو ب خودم بپذیرم؟
جان بوسه ای به دستاش زد و گفت: ییبو من نمیتونم اخلاق و رفتارای اونو کنترل کنم تو فکر میکنی این دست منه؟ اگرم بخام بیش از حد ب دوتاتون چیزی بگم فک میکنین دارم انتخاب میکنم و ناراحت میشین ازم واقعا گیر افتادم منم دارم اذیت میشم
ییبو منم دلم میخاد ته بهت احترام بزاره خیلی خوب باهات رفتار کنه ولی اگ اینکارو نکنه ک نمیتونم بندازمش دور
ییبو: اوکی فهمیدم اگ بخامت چاره ای جز قبولش ندارم
جان : حالا میزاری ببوسمت یا نه ؟
جان سرشو جلو برد و اروم لب هاشو تصرف کرد و شردع به بوسیدنش کرد چشمها و صورتشو بوسید و موهاو گونشو نوازش کرد : تو واقعا باعث خوشبختی منی ، امیدوارم منم باشم
ییبو خودشو داخل بغل جان فرو برد و دستاشو دورش انداخت : هستی
جان از اتاق بیرون اومد ته: سهون بکهیون فردا میان اینجا
جان با چشمای گرد شده: فردا ؟ چرا فردا
ته: هم قضیه مراقبت هم خب قراره دنبال یارویی بگردیم ک پولای شرکتو بالا کشیده خبر رسیده دستم اومده شانگهای بعدم دستگیرش کنیم با ی دوست پلیسم هم هماهنگ میکنم
جان: مگ قرار نبود پلیس نفهمه
ته: پلیس نه ولی این دوستم قابل اعتماده اتفاقا از آشناها و همکارای سابق سهون و بکهیون بوده چاره ای نیست اگ تحویلش ندیم و بازجوییش نکنن چیزی دستمونو نمیگیره تا چیزی دستش نیاد خبر دستگیریشو نمیده باید لوشون بده
جان: ته لوشون بده؟ اون ها ادم دارن سرپوش میزارن خودت ک میدونی
ته: اره ولی ن اگ مدرک درست حسابی گیر بیاریم اگ مدرک دستمون بیاد اگ اعتراف کنه پرونده اش تشکیل میشه و به جریان میفته
جان : باشه ولی اون هک ها هم خودش مدرک حساب میشه ها کی میرسن؟
ته ابروهاشو بالا انداخت و عینکشو ک حین کار با لب تاپ میزد رو صورتش جا بجا کرد : بیشتر ازین حرف ها لازمه مامورای ویژمون ۵ صبح پروازشون میشینه مستقیم میرن هتل نیازی نیست بری استقبال صب برای صبحانه میریم میبینیمشون دورهمی ب یاد قدیم ها
جان نیم لبخندی زد به یاد قدیم ها و شیطونی هاشون :_
جان بلوزخودشو و شلوار و شورت ییبو رو دراورد ییبو رو تو بغلش گرفت و بوسه ای به گونش زد روی تخت دراز کشید و روی سینش فشردش دستشو از زیر لباس روی پهلو و کمر باریکش کشید دستشو پایین تر برد و بافشار روی باسنش کشید میتونست نفس های گرم و ملایم ییبو رو ک اروم روی پوست سینش میخورد حس کنه دستی به پس کله ییبو کشید و لبخندی زد و اروم چشماشو بست
*****
جان کراوت مشکیشو بست و لباس چرم مشکی جذابش و عینک افتابی شو ک از دوره پولداری شون به جا مونده بود پوشید :/
CZYTASZ
Love daily (یک عاشقانه روزمره ) ❤💕
Fanfictionکاپل ژزاب شیبو zsww (ییژان) ییبوی بلوند 18 ساله در مقابل شیائو ژان 24 ساله با حضور کیم تهیونگ جذاب