پارت ششم 💕

1.3K 139 35
                                    

ژان: خوب بخابی جوجه بلوند قشنگم دستاشو دورش محکم تر کرد و چشماشو بست
___________
پارت ششم
مامان ییبو در حالی ک میگفت : ییبو مدرست دیر میشه بی مهابا وارد شد و ژان و ییبو رو تو بغل هم زبر پتو دید
ییبو محکم به ژان چسبیده بود و تو خاب سنگینی فرو رفته بود ژان کمی از رو بالش بالاتر اومد و در حالی ک ب نور واکنش میداد یه تای ابروشو داد بالا و یکی از چشماشو نیمه باز کرد با دیدن قیافه عمه اش پتو رو بالاتر داد و کمی بالا پرید و اب دهنشو قورت داد
مامان ییبو با عصبانیت: دیشب گفتم ی صداهایی از اتاق ییبو میاد ژان داری چ غلطی میکنی؟
اولین بار بود ک عمه اش باهاش اینطور صحبت میکرد ژان: ییبو ازم خاست نرم اخه بارون میومد
ییبو با شنیدن اسمش اروم چشماشو باز کرد بلند شدو پتو رو بیشتر روخودش کشید : مامان !
بابای ژانم با شنیدن صداشون اومد تو اتاق : اینجا چ خبره؟
با دیدن صحنه روبروش ب ژان یورش برد ژان : دد!دد! من لختم ییبو هم نکن
باباش کوبید پس کله اش: تو غلط کردی تو بیجا کردی چجوری اومدی بالا مگ نگفتم دستت ب ییبو بخوره دستو قلم میکنم؟
ژان از پس کله ای ک خورده بود اخی کشید : چرا باهام اینجوری رفتار میکنی؟ جلوش خجالتم میدی هنوز جای کتکات درد میکنه در ضمن ن نگفتی
بابای ژان: پاشو گمشو لباستو تنت کن ازینجا برو بیرون
ژان : اگ میخاین منو بندازین بیرون پس ییبو رو هم با خودم میبرم
بابای ژان اداشو دراورد: ییبو رو هم با خودم میبرم فک کردی میخای عروسک بخری متوجه هستی داری باهاش چکار میکنی؟ سر قبرت؟کار داری خونه داری یا فک کردی اینطوری میتونی کاری از پیش ببری
ژان : شما کار یا خونه داری ؟ پلاس شدیم اینجا عمه فک میکردم شما منو دوست داری اما مثله اینک اشتباه فک میکردم
مامان ییبو: من همیشه دوست داشتم حتی از خدامه ییبو رو دست تو بسپرم ؛ ییبو نگاهی ب مامانش کرد : ولی متوجه ای دیشب چی گفتی ؟ گفتی بدون اجازه بهش دست زدی حتی اگ واقعنم ییبو رو دوس داری نباید یکم صبر کنی و بعد رو ب ییبو گفت: ییبو تو گذاشتی بیاد بالا ؟
ییبو ک تمام مدت سرخ شده بود سرشو تکون داد
مامان ییبو: چرا؟
ژان نگاهی ب ییبو انداخت: من نمیخام صبر کنم واقعا هم نمیتونم صبر کنم میخام همه جاشو ببوسم و هر ثانیه بکنمش ییبو مال منه اینو تموم شده در نظر بگیرین
هر سه ناخوداگاه گفتن: شیائو جان! بابای ژان : پسره ی بی حیا
ییبو کاملا سرخ شده بود : لطفا بسه بزارین یچیزی بپوشیم
مامان ییبو : زود لباس بپوشین تا ببینم چ کار باید کنم باهاتون و بعد با بابای ژان خارج شدن
ژان نفس عمیقی کشید و ب ییبو نگاه کرد ، ییبو محکم ب بازوش کوبید : چرا صب نرفتی؟ این چ حرفی بود ابرومو بردی
و بعد بلند شد تا لباسشو بپوشه ژان از پشت گرفتش وتو بغلش انداختش ژان : هنوز یچیزی مونده.. ییبو : چی ؟ ژان : قرار بود صب ک شد همه جاتو ببینم
ییبو : منتظرمونن ژان : بزور ک نمیتونن لباس تنمون کنن مهم نیست
ییبو از بغلش بیرون اومد و جلوی تخت روبروش ایستاد در حالی ک پاهاشو تکون میداد گاهی دستشو از خجالت روبروی التش میزاشت و برمیداشت ژان لبخندی زد و تمام بدنشو با علاقه برانداز کرد ییبو: برگردم؟
ژان : رو تخت بخاب تا ببینمت
ییبو با شکم روی تخت خابید ی پاشو خیلی جذاب و سکسی بالا اورد و باسنشو کمی بالا داد و دست هاشو کنار صورتش گذاشت و کمی برگشت تا ژانو ببینه ژان ک متوجه شده بود ییبو سعی میکرد سکسی تر بنظر بیاد خنده اش گرفت کمر باریکش باسن کوچیک خوش فرمش و رونای بی مو ی جذابش برش گردوند خیلی سریع دستاشو زیر زانوهاش برد و روش خیمه زد التشو واردش کرد به چشم های ییبو خیره شد ییبو اهی کشید و چشم هاشو با بغض به ژان دوخت ژان متعجب گفت: چی شده ؟ اذیتت کردم؟ ییبو : اگ میگفتم اره بس میکردی ؟
ژان خاست از روش بلند شه ک ییبو کمرشو گرفت و ب چشم هاش زل زد : تو اصلا منو دوس داری ؟
ژان : ینی جوابشو نمیدونی؟
ییبو : یا فقط بدنمو دوس داری ؟ فقط دوس داری باهام سکس کنی؟
ژان عضوشو بیرون اورد و از روش بلند شد کنارش خابید و صورتشو ب سمت خودش برگردوند : درینک بدنتو دوس دارم و دوس دارم باهات سکس کنم شکی نیست ولی خودتم دوس دارم ، چون یهو کردمت ناراحت شدی ؟
ژان چشماشو کوچیک کرد و با ی حالت سکسی گفت : چون یکم تاپ بازی دراوردم ناراحت شدی ؟ دوس نداری یکم تاپ بازی درارم ؟ نمیخای ددی صدام کنی بیبی؟ من ۶ سال ازت بزرگترم ازتم بلندترم واقعا نمیخای ددی صدام کنی؟
ژان سرشو جلوتر اورد و یه بوس سریعی از لبش گرفت : پاشو لباساتو بپوش
ییبو ک محو تکون خوردن لبای نازک ژان و خال بامزه زیر لبش موقع صحبت شده بود و از شیطنت های ژان خنده اش گرفته بود اروم خندید سرشو جلو اورد و لب پایین ژان و خال زیر لبشو بوسید : چشم ددی
ژان با رضایت گفت : اولین باره بوسم میکنی دیگ نبینم ازین مسئله بغض کنی ها وگرنه چجوری بکنمت زهر مارم میشه
ییبو: اولین بار نیست دیشبم بوست کردم
مامان ییبو از خارج اتاق : ییبو مدرست دیر شده ها
ژان داد زد : ییبو خابش میاد امروز مدرسه نمیره میخاد تخت بگیره بخابه بهش قول دادم دیشب ک بیدارش نگه داشتم جاش امروز بخابه
ییبو در حالی ک بلوزشو تن میکرد با خنده گفت : چی میگی؟
ژان درحاالی ک شلوارشو بالا میکشید و با چشماش باسن و عضو ییبو رو ک هنوز بیرون مونده موند و استین بلند ییبو روش قرار گرفته بود دید میزد : جدی میگم
ییبو : دیگ خابم پریده ظهر ک اومدم یکم میخابم
ژان : اوک من واقعا ب حموم نیاز دارم
ییبو شلوارشم بالا کشید: منم ولی خیلی دیرم میشه
ژان : چجوری میری مدرسه ؟
ییبو: پیاده با اسکیت بردم زودتر هم میرسم
ژان : میخای منم باهات بیام؟
ییبو خندید : ب عنوان اولیا لابد ؟
ژان : نخیر ب عنوان دوست پسرت
ییبو ک دوباره تحت تاثیر قرار گرفته بود ب ژان نگاه کرد ژانم از فرصت استفاده کرد دستشو دور کمرش انداخت و ب خودش چسبوند و خمش کرد تا سرش کاملا پایین رفت و برجستگی گردنش روبروش قرار گرفت مک عمیقی ب سیب گلوش زد و اوردش بالا
ییبو : ژان !صورت و گردن و بدنم همه رد کارات هست نگیم احتمالا همه میفهمن
ییبو دوباره صداش کرد : ژان میتونی ماشین مامانمو قرض بگیری تا برسونیم من گواهی نامه ندارم مامانم رو ماشینش حساسه ولی مطمئنم ب تو میده
ژان: عمه با ماشینش نمیره سر کار مگ؟ همین چند دقیقه پیش میخاست خفم کنه زیادی مطمئنی
ییبو : ن با واحد میره خب اون کارش دلیل داشت
ژان : میدونم ولی فک میکردم بیشتر حمایتم کنه مامانت همیشخ نسبت ب من تفکر خوبی داشت اما اینبار قاطی کرد
ییبو چشماشو چر خوند : بهش فکر نکن
بابای ژان درو بهم کوبید و اومد تو : دارین چ غلطی میکنین پس نمیاین؟
ژان و ییبو با دهن نیمه باز بهش خیره شدن
بابای ژان : لباستونم ک پوشیدبن بیاین بیرون ازین ب بعد در این اتاق کاملا باید باز باشه
ژان : ینی میخای وقتی ییبو رو میکنم ببینی ؟
باباش دوباره کوبید پس کله اش : ساکت شو
ژان اخی کشید
ییبو : میشه انقدر این جمله رو نگی؟
ژان : نه قشنگ باید برا همه جا بیفته

 Love daily (یک عاشقانه روزمره ) ❤💕Where stories live. Discover now