پارت هفتم 💕

1.4K 131 73
                                    

ته از طرز جواب دادن ژان ی تای ابروشو بالا داد : نکنه خودت نمیخای بری دنبالش بحثتون شده؟
ژان : اینطور نیست ک نخام برم دنبالش بحث ک ن فقط خیلی حساسه لوسه حس میکنم با کارام خیلی دارم لوس ترش میکنم
ته : پس اصلا عوض نشده
ژان : ن نشده
_____
پارت هفتم
ژان ماشین و پارک کرد و چمدون ته رو دراورد ته : خودم میارم ژان دستشو بهش داد : با کمال میل
کلید انداخت و وارد شدن ته سلام علیک و روبوسی با عمو و عمه اش کرد و احوالپرسی کرد
ژان نگاهی ب قیافه ناراحت عمه اش ک سعی میکرد بخاطر اومدن ته بروز نده کرد و گفت : چیزی شده ؟
مامان ییبو : بزار تهیونگ لباساشو عوض کنه و از راه برسه
ته: من اوکی ام
مامان ییبو : ییبو خیلی ناراحت بود ازون موقع رفته تو اتاقش ژان تو صب ازش خاستگاری کردی چیزی بهش گفتی؟
ژان متعجب گفت : بخدا من چیزی بهش نگفتم
ته : گفت یکم لوسه
ژان ی نگاه بدی ب ته انداخت و گفت : دهنتو ببند دنبال عمه اش رفت : بخدا من همچین جیزی بهش نگفتم مامان ییبو : ژان تو خودت میدونی ییبو چجوریه خیلی حساسه ب قول تو یکم لوسه ولی همینجوری هست نمیتونی ک عوضش کنی
ژان با حرص گفت : ییبو حساسه ییبو این طور ییبو اونطور ..من صب گفتم ک میخام ازش خاستگاری کنم و شما بمن گفتی مطمئنی و من گفتم اره اما حالا حرفمو پس میگیرم ن برای اینک مطمئن نیستم اتفاقا کاملا مطمئنم ، کاملا مطمئنم ک دوسش دارم ولی خیلی حس بدیه .. منم حساسم شما همتون میدونین من از بچگی چجوری بزرگ شدم تا حالا بابام بهم سیلی نزده بود کتکم نزده بود شما هیچ موقع اینجوری با من حرف نزده بودین حتی خود ییبو تو کل زندگیم اینقدر کوچیک نشدم ک تو این چند روز شدم تلاش کردم ، تلاش کردم انقدر تلاش کردم تا ب چی برسم؟ این تنهایی جنگیدن ضد شماها ؟جنگیدن داره حالمو بهم میزنه دیگ بیشتر ازین نمیتونم خودمو نبینم
ژان پالتوشو برداشت و به سمت در رفت درین حین بود ک ییبو در اتاقشو باز کرد و درحالی ک گریه میکرد بیرون اومد اشفته صداش کرد : ژان ژان ب سمتش برگشت ییبو خودشو تو بغلش انداخت ومحکم دستاشو دور کمر ژان قفل کردو درحالی ک سرشو رو گردن و سینه ژان گذاشته بود تا صورتش دیده نشه با گریه گفت: ژان بخدا من دوستت دارم خیلی دوستت دارم ولی خجالت میکشم بگم خودم میدونم حساسم ولی چکار کنم هر چی بگی گوش میکنم لطفا نرو
همه متاثر بهشون نگا میکردن ژان چند بار چشمهاشو بهم زد و شوک شده بود سر ییبو رو از خودش جدا کرد تا صورتشو ببینه ییبو در حالی ک گریه میکرد چشم هاشو پایین گرفته بود ژان اشک هاشو پاک کرد و در حالی ک سرشو به سینش میفشرد بدون اینک جیزی بگ ییبو رو بلند کرد و داخل اتاق برد و گذاشتش رو تخت و کنارش ب پهلو دراز کشید و ی دستشو ستون سرش کرد دست دیگشوو رو صورت و موهای ییبو کشید و اشک هاشو پاک کرد ییبو دماغشو بالا کشید و بالاخره چشم هاشو بالا اورد و ب چشم های ژان خیره شد : ژان ژان دستاشو جلو بینیش گرفت: هیشش!
دستاشو دور کتف و بدن ییبو انداخت سرشو رو سینش گذاشت و محکم به خودش چسبوند ییبو دستاشو دور ژان قفل کرد و سرشو داخل گردنش فرو برد و اروم گردنشو بوسید ییبو : ژان لطفا نرو
ژان معترض و دلجویانه گفت: کی گفته میخام برم؟ اصلا کجا رو دارم برم تو خیابون ؟ ییبو دیگ نبینم اینجوری گریه کنی قلبم میشکنه وقتی میفهمم خودم باعث شدم اینجوری گریه کنی متاسفم
صورت ییبو رو از خودش جدا کرد تا چهره معصوم و شهوت اورشو ببینه و لب هاشو با شدت به لب هاش کوبید و شروع به لب گرفتن ازش کرد ییبو هم جوابشو داد گونه ها و چشم ها و جز ب جزئه صورتشو بوسید
به در کوبیده شد مامان ییبو : بیاین ناهار بخورین آماده است
ژان گونه ییبو رو بوسید و گفت : بیا اول صورتتو بشوریم
ییبو یه دسمال کاغذی از رو میز کنار تختش برداشت و بینی شو بالا کشید و با ژان بردش دسشویی تا صورتشو بشوره با حوله صورتشو خشک کرد ژان دستشو تو دستش گرفت و بوسید و با خودش ییبو رو تا اشپزخونه اورد هر دو پشت میز غذا خوری نشستن ، تهیونگ ک منتطر دیدن ییبو بود با دیدن ییبو بخشی از ابی ک در حال خوردنش بود ناخوداگاه بیرون ریخت بابا و عمه ژان : عه .. این چ کاری بود ته با هیجان گفت : ژان راست میگفتی ییبو واقعا خوشگل شده
ژان نگاهی ب ییبو کرد و گفت : من کی گفتم خوشگل شده ؟ من گفتم خوشگل بود ولی قبلا متوجه نشده بودم
ته زمزمه وار: اهمم..کجاش خوشگل بود الانم..
ییبو با عصبانیت گفت: الانم چی؟
ژان انگار ک غذا پریده باشه تو گلوش سرفه ای کرد : بسه اللن همو ترور میکنین ته با جذبه و شیطنت تو چشماش زل زد و گفت: الانم مالی نیستی
بابای ژان ک کنار ته نشسته بود یکی کوبید پس کله ته : ب ژان میگم ب تو هم باید بگم ؟ این چ طرز حرف زدن با پسر عمته؟
مامان ییبو: ته این چ طرز صحبته
ته بی توجه دستی به پشت سرش کشید و گفت: باشه بابا .. بیچاره ژان حالا درکش میکنم همش طرف ییبو رو میگیرین
ژان: ته بسه
ته از پشت میز بلند شد و گفت : من میرم هتل ژان اگ خبری شد بهت زنگ میزنم
ژان : چ خبری مثلا قرار بود مراقبم باشی
ییبو : چرا اون باید مراقبت باشه؟
ته: اون اسم داره
بابای ژان بی اعصاب بلند شد و داد زد : بسه دیگ تهیونگ رو هم پرت کرد رو صندلی هیچ کسی هیچ جا نمیره اگرم کسی باید بره اون منم از دست شما اتیش بسوزون ها مشکلتون اینه ک چرا پس کله ییبو نزدم بیا اینم ازین، یدونه کوبوند پس کله ییبو ، ییبو اخی کشید و دستشو پشت سرش کشید مامان ییبو: اوا داداش ! ژان : بابا چرا ییبو رو میزنی اینک کاری نمیکنه بابای ژان : دقیقا دقیقا ن چیزی میگ ن کاری میکن ن کاری ب کار کسی داره اونوخ تا من یچیزی ب شما ددو تا میگم میگین چرا فرق میزاری
ته : خب بعضیا هر چند قبلا خنگ بودن ولی الان زرنگ تر ازین حرفان
ییبو با عصبانیت بلند شد و لیوان اب و رو صورت ته خالی کرد
هر سه محو به قیافه خیس اب ته خیرع شدن و ییبو نشست و غذاشو میخورد
بابای ژان رو ب ییبو : پس کله تو هم باید بزنم؟ این بچه رم مثل خودتون کردین
ژان : اگ نمیشناختمتون فک میکردم ازین کتاب مضخرف عاشقانه ها هس ک اولش رو مخ هم راه میرن و بعد عاشق هم میشن
ته بلند شد و رفت با حوله صورتشو خشک کرد و لباسشو عوص کرد
ژان یدونه خیار از جا میوه ای کش رفت و رفت سراغش ژان : ته این چ کاریه خونه عمه مون پلاس شدیم درسته ب پسرش توهین کنی
ته : ژان ما خانواده پر جمعیتی هستیم عمو و عمه زیاد داریم ک البته دوسشونم دارم ولی دلیل اینک اینجام تویی چون همه چیزم هستی پسرعمومی ولی بیشتری تو قلبمی
ژان خیاری ک تو دستش بود و گازی زد و گفت: الان حس میکنم داری بهم پیشنهاد ازدواج میدی
ته: بس ک احمقی
ژان : خب واسه چی بی دلیل ب ییبو توهین میکنی ؟
ته : چون ازش بدم میاد خیلی مسخره و بیخوده
ژان کوک باعث نشد من رابطه مو با تو خراب کنم امیدوارم ییبو هم باعث نشه گند بزنی ب رابطه چندین و چند سالمون
ژان: من واسه چی باید گند بزنم ب رابطمون اخه؟
ته : چون کاملا شست و شوی مغزی دادتت ب همه بی توجه شدی فقط ب اون توجه میکنی
ژان متعجب گفت: حسادت میکنی ؟
ته: خب یکم
ژان: ته من عاشقشم توقع داری بهش توجه نکنم یا ب جاش ب تو توجه کنم
ته کمی این پا و اون پا کرد : متنفرم ازینک رل زدی من نمیدونم ب همون اندازه قبل باید بمنم توجه کنی
ژان : باشه کوک میدونه تو اینجایی؟
ته : هوم
ژان: واقعا
ته:هوم
ژان: قبلنا ک سایه مو با تیر میزد جالبه ک بام کنار اومده
ته: بهش گفتم درگیر یه پرونده م نگفتم ک پرونده مربوط ب توئه
ژان: اهع فهمیدم
ته:یه نصف روز ندیدمش چقدم دلم براش تنگ شده تلفنش شروع ب زنگ خوردن کرد ته لبخندی زد : چه حلال زاده هم هست و بعد شروع ب صحبت کردن کرد
ژان برگشت وارد اتاق ییبو شد ییبو روی تختش نشسته بود و درس میخوند گونه شو بوسید و کنارش رو تخت نشست ژان نگاهشو سکسی کرد و سرشو نزدیک اورد و دوباره با ی حالتی گونشو بوسید : ییبوووو ، وانگ ییبوو داری درس میخونی ؟
ییبو لب هاشو با زبونش خیس کرد رو لب های ژان گذاشت و بوسیدش ژان هم دستشو دور سرش گذاشت و شروع ب بوسیدنش کرد : ژان
ژان : هوم؟
ییبو دو دل گفت: نمیخام اذیتت کنما ولی اون پسره همه جور توهینی بمن کرد و تو دو ساعته رفتی پیشش تازه اون از تو خوشش میاد ژان خودت گفته بودی
ژان کله شو بالا پایین کرد : اهه خدا چشمات وقتی حسادت میکنی قد ی نخود میشه خیلی بامزه میشی
ییبو : ژان
ژان دستشو رو سینش گذاشت و رو تخت درازکشش کرد و روش خابید و شروع به بوسیدن کردن ژان صورتشو لیس زد گاز کوچیکی از گردنش گرفت ک باعث شد ایی بکشه ژان : ییبو نیازی نیست نگران رابطع من و ته باشی خودت میدونی ک عاشق توام فقط یکم صبور باش باهاش صحبت میکنم اینطوری صحبت نکنه
ییبو: فقط صحبت نیس رفتارشم بده برا چی قراره مراقبت باشه ؟ اصلا مگ کیه ک بخاد مراقب تو باشه ؟ ییبو ک کمی سرخ شده بود گفت: خودم میتونم مراقبت باشم
ژان به پهنای صورت خندید و دندوناشو بیرون انداخت : پس مراقبم باش
ییبو: پس بهش بگو نیازی نیست مراقبت باشه عشقش مراقبش هست
ژان دوباره با صدا خندید دستشو از شدت خنده رو شکمش گذاشت و غلطی رو تخت زد ییبو : کجاش انقدر خنده داره‌؟ ژان در حالی ک هنوز میخندید دستشو ب نشونه انکار تکون داد: هیچ جاش
ییبو: پس بهش بگو ژان : ییبو نمیخام پدرم بفهمه چون قلبش ضعیفه و چند روز دیگم قراره چکاش برگشت بخوره همینجورم خیلی نگرانشم البته میدونه ک من و ته داریم روی پرونده کلاه برداری شرکت کار میکنیم ولی نمیدونه ک یکم خطرناکه ته اومده اینجا مراقب مون باشه
ییبو کنجکاو گفت: در واقع مراقب تو باشه! منطورت از خطرناک چیه ؟ دارم نگران میشم مگ تهیونگ چکارست؟
ژان دستشو رو لب های ییبو کشید: ترجیحا به هیچکس نگو اینارو بهت گفتم

 Love daily (یک عاشقانه روزمره ) ❤💕Where stories live. Discover now