پارت سوم 💕

1.2K 143 17
                                    

ژان مستاصلانه نگاهی ب عمه اش انداخت : عمه ؟ میشه ادرس مدرسه و کلاس رقص ییبو رو بهم بدی و شماره خودشو ؟
عمه : چرا؟
ژان: راستش ، من میخام هر جور شده از دل ییبو درارم گذشته رو ،(درین حد بچه خوبیم من اصن:/)
مامان ییبو متاثر نگاهی ب ژان انداخت: خب شماها بچه بودین ییبو خیلی حساسه ، زیاد با کسی دوست نمیشه ، خوب غذا نمیخوره ، زیاد مریض میشه ،من خیلی نگرانشم دیگ داره شلوغش میکنه نمیدونم چرا از مدرسه برنگشته
ژان: نگران نباشین من خودم مراقبشم
ژان ادرس و گرفت و راه افتاد ..
بچه بودیم ولی مثله اینک ادم نبودیم حداقل با ییبو لیاقتش بیشتر ازین حرفاست
بعد ماجرای صب ییبو که رفته بود مدرسه برنگشته بود: طفل معصوم جاییم نداره بره کلاس رقصش باید وسطاش باشه .. ینی بعدش برمیگرده خونه؟ ژان سر راهش چند شاخه گل خوشبو خریده بود بلکه یکم بتونه باش رابطه بعتری برقرار کنه
ژان عینک افتابی قاب درشتشو به چشمش زد لبه های پالتوشو داد بالا ک ناشناس باشه وارد باشگا رقص شد از همون اول داخل دلش ی هیجان خاصی داشت کنجکاو بود ببینه چطوری میرقصه ، خب حالا میتونست ببینه ییبو رو ک خیس عرق با لباس نسبتا اسپرت میرقصید حرکات بدنش واقعا قشنگ بودن اون واقعا خوب میرقصید اما چیزی نگذشت ک ییبو ایستاد و دستشو رو کمرش گذاشت و اه کوتاهیی کشید .. ک باعث شد چشم های ژان یهو بسمتش بچرخه ، بله اثرات اتفاق صب بود ، ناخوداگاه گوشه های لب های ژان بخاطر خنده جاب جا شدن ، اما سریع اهمیی کرد و لب هاشو جم کرد و دوباره زیر پالتو مشغول خندیدن شد ..
تو همین حین صدای گریه های کسی ک بلند بلند شروع به گریه کرد باعث شد ژان سرشو بیاره بالا ، بله ییبو بود ن تنها ژان متوجهش شد بلکه کل کلاس دورش حلقه زده بودن کف باشگا نشسته بود و درحالی ک دستشو رو کمرش گزاشته بود گریه میکرد ژان با سرعت هر چه تمام تر به سمتش دوید و جمعیتو کنار زد دستشو رو کتف ییبو گذاشت و با نگرانی گفت: حالت خوبه؟
ییبو در حالی ک از تعجب دهنش باز موندا بود با همون نگاه همیشگیش داد زد : تو اینجا چکار میکنی ؟ داری ازم میپرسی حالم خوبه؟ چطور جرئت میکنی همچین چیزی ازم بپرسی ؟ دوباره میخای ازم سو استفاده کنی؟ یا اذیتم کنی؟
ژان نگاهی به گلهایی ک تو دستش بودن انداخت دستشو رو پیشونی سرخ ییبو گذاشت ک تو تب میسوخت بدون توجه به حرفای ییبو و واکنشش دستاشو زیر زانوی ییبو برد ییبو رو تو بغلش گرفت و از اون ازدحام بیرون برد جیغ کوتاهیی کشید : بزارم پایبن گوشه رختکن ی جای تقریبا خلوت اروم پایینش گذاشت و با عصبانیت گفت : وانگ ییبو ذهن تو دیگ خیلی خرابه
ییبو : در رابطه با کدومش ؟ مسخره های قدیما یا کاری ک امروز صب بام کردی ؟
ژان دستشو دور کتف ییبو گذاشت: ببین ییبو ، گلهارو جلو صورتش گرف من ..، من دوست دارم
ییبو گل هارو از ژان گرف: خیلی متاسفم چون من ازت متنفرم حق هم نداری دستت بمن بخوره فهمیدی؟
گلهارو تو سینه ژان کوبید و خاست بره ک ژان بازوشو گرفت و ییبو رو تو بغلش کشید نا امیدی همه وجودشو گرفته بود بغضش شکست: چرا لعنتی ؟ چرا؟
ییبو رو از بغلش بیرون اورد تا به چشمای اشک الودش نگاه کنه ک شاید باور کنه .. :من ک دارم همه کار میکنم فقط برای اینک منو ببخشی چرا انقدر آزار دهنده ای؟ واقعا کی داره کیو اذیت میکنه؟
و بعد بدون توجه دستشو پشت سر و گردن ییبو برد و لب های داغشو رو لب های گرم ییبو گذاشت دستشو زیر دهنش برد و اروم پایین کشید تا بتونه لب های داغشو داخل دهنش ببره و با ولع شروع ب خوردن کنه جایی واسه هیچ گونه حرکتی از حانب ییبو باقی نمونده بود ..
_ببخشید مزاحم میشم
ژان با بی میلی لب های ییبو رو ک با بزاق دهنش آغشته شده بود از دهنش بیرون اورد
یکی از پسراای باشگا بود : ییبو امشب نمیشه ک بیای یه مشکلی برام پیش اومده
ییبو دستشو رو سینه ژان گزاشت و به عقب هلش داد ..ییبو : اوه لطفا بزار بیام تو ک قبول کرده بودی
ژان بازوی ییبو رو گرفت : تو هیچ جا نمیری مامانت نگران میشه
ییبو : ب تو ربطی نداره میگم بهم دست نزن !
ژان با عصبانیت : بهت دست نزنم؟ تا حالا چند بار ابنو گفتی ، بزار ببینیم بقیه هم مثل تو فکر میکنن میخای بدونی چند نفر اینجا هستن ک ارزوشونه با من بخابن؟
ژان رروشو سمت همون پسره برگردوند : تو راجب من چی فکر میکنی؟ نظرت راجب اینک من شب بیام خونت چیه میتونیم با هم حال کنیم !
پسر نگاهی ب ژان انداخت نیشش تا بناگوشش باز شد با حالت لاس زنانه ای گفت: برای تو میشه مشکلاتو عقب انداخت فرصتشو نمیشه از دست داد و بعد شمارشو بهش داد و رفت
ژان شماررو جلو چشمای ییبو گرف همین عملو رو دختری ک ازونجا رد میشد پیاده کرد و شمارشو گرفت
ژان: وانگ ییبو امشب بغل من میخابی یا اینک نیازی نیست جایی بری من امشب میرم
ییبو: تو پیش خودت چی فکر کردی ؟ اینک چون تو و دوستای احمقت ی زمانب منو کم و احمق فرض میکردین بقیه هم همینو فرض میکنن..واقعا فکر کردی منم برم و به کسی پیشنهاد سکس بدم قبول نمیکنه؟
ژان کمی من و من کرد: خب ..خب تو هم ی امتحانی کن
ییبو: من مثله تو نیستم
ژان: بجز من کسی لمست نکرده ؟
ییبو: ب تو ربطی نداره
ژان: من اجازه نمیدم برا کس دیگه ای باشی
ییبو مستقیما به چشمای ژان زل زد: خیلی داری شورشو در میاری
ژان: خیلی داری جلوی خودتو میگیری ک باور نکنی؟
اینا ب کنار اصلا دوستی نداری ک ب ی پسر غریبه میگی شب ببرتت خونش ؟
ییبو : اون مکان میده پول میگیره یا چیزای دیگ
ژان مبهوت بهش نگا کرد: تو حاضری بری همچین جایی تا اینک برگردی خونت تو اتاق خودت بخابی
ییبو: من بهش پول دادم اصلا چرا بهت توضیح میدم؟ ینی اونجا بهم تجاوز بشه اشکال داره ولی تو بهم تجاوز کنی اشکال نداره؟
ژان: اون اسمو نیار من قصدم ..اهه.. ییبو من فقط نمیتونم جلوت مقاومت کنم گونه های ییبو رو بوسید : تو همش فک میگنی من قصد بدی دارم اره درسته من دوست دارم دست مالیت کنم وقتی میبینمت حشری میشم اشاره ای به عضوش کرد : کاملا سفت میشه
ییبو: خیلی بی شرمی
ژان دستشو رو دو طرف کتف و بازوهای ییبو حرکت داد: ولی این تقصیر منه ک تو انقدر حشریم میکنی؟
ییبو بدون اینک ب این مکالمه ادامه بده راه افتاد ،
ژان: خب پس برمیگردی خونه؟ نمیخای این لباس عرقی رو عوض کنی؟
ییبو: مگ جای دیگ ای هم دارم؟ احساس امنیت نمیکنم لباسمو وقتی اینجایی عوض کنم
ژان پاییین لباس ییبو رو گرفت و رو ب بالا از تنش دراورد
ییبو جیغ زد: چکار میکنی؟ دیگ ساکت نمیمونم
ژان دستشو جلو دهن ییبو گرف: بخدا هیچی فقط میخام لباستو عوض کنم ساکت کدومه ؟
ییبو بلوزشو از تو ساکش دراورد و تنش کرد ژان خاست شلوارشو پایین بکشه ک ییبو دستاشو گرف میتونست ادامه بده زورش بهش میرسید ولی دیگ بیخیال شد ژان : من جلو در منتظرتم
ییبو : من خودم میرم نیازی ب تو نیست
ژان از رو حرص اداشو دراورد: من خودم میرم نیازی به تو نیست ..میدونی چیه این باید مثل سابق میبود تا حسابی ادبت میکردم با من اینجوری رفتار نکنی، حالا خدایی چ گلی ب سرم بریزم اگ درست نشه بهش خیلی نیاز دارم
تو همین بحث ها با خودش بود ک صدای افتادن چیزی رو شنید نگران نگاهی ب داخل کرد ییبو کف زمین افتاده بود سریع بالای سرش رفت : اوه خدا چه تبی کرده
ییبو رو بغلش کرد سریع یه تاکسی گرفت بنظرش بهتر بود ب بابا و عمش فعلا خبر نده ییبو رو بستریش کرد..
دقایقی بعد رو ب دکتر : حالش چطوره ؟
دکتر : نمیتونم دقیق بگم تبش روحیه احتمالا چیزی یا کسی اذیتش میکنه پدر و مادر ش اینجا نیستن‌؟ سعی کنین کمتر تو اظطراب و استرس و دغدقه باشه
ژان: ن من پسر عموشم باشه دکتر حتما کی بهوش مباد ؟
دکتر: احتمالا یکی دو ساعت دیگ ولی کامل قطع نمیشه سعی کنبن محیط راحتی داشته باشه
ژان: ینی بخاطر من اینطور شده؟ تنها راهی ک بتونه راحت باشه اینه ک ازش دست بکشم ، من بخامم نمیتونم بیخیالت بشم ییبو .. من ک تمام تلاشمو دارم میکنم برعکسشو حس کنی ولی تو حس امنیت نمیکنی اخه چرا
با پول کمی ک داشت یه مقدار کمپوت و چیز میز خرید
بالای سرش رفت و اروم پیشونیشو بوسید و دستاشو تو دستش گرفت و اروم بوسه ای به پشت دستش زد ژان: من واقعا باید چکار کنم با تو؟ چرا انقد لوس و نازک نارنجی هستی ؟ مغزتم ک معیوبه
نگاهش به لب های صورتی بیرنگ ییبو افتاد ک کمی تکون گرف و چشماش ک اروم باز میشدن
ژان: ییبو ؟ خوبی؟ میدونم آخرین نفری ک تو دنیا میخای صداشو بشنوی منم! ولی حدس بزن چی ؟ من ب بابا و عمه گفتم ک داریم یکم بیرون میچرخیم تا فقط خودم بتونم کنارت باشم
ییبو نگاهشو ب سمت ژان گرفت و ب چشم هاش خیره شد
ژان: وانگ ییبو متاسفم ، متاسفم چون نمیتونم بخاطر کاری ک کردم متاسف باشم یا عذاب وجدان بگیرم ، توی ذهنم تو کاملا مال منی و اینک بخام با بدنت کاری کنم برام کاملا عادیه
ییبو نفس کوتاهی کشید و مردمک چشماشو چر خوند ییبو: من کجام؟ بیمارستانه؟
ژان: هووم دکتر رسما گفت بخاطر من اینطوری شدی ، ولی حقیقتش من دلم میخاست کنارم حس امنیت کنی ن روان پریشی
ییبو به فیس جذاب ژان نگاهی انداخت مخصوصا ب خال کوچیکی ک زیر لبش بود همیشه ازون خوشش میومد: منم ی زمانی ازت خوشم میومد ولی مجبور شدم بیخیالش بشم حتی اگ واقعنم ازم خوشت میاد بهتره بیخیال بشی چون نمیتونم نسبت بهت حس خوبی داشته باشم
ژان متعجب ییبو رو ب سمت خودش چرخوند : واقعا ؟ واقعا میگی؟ تو قبلا از من خوشت میومده؟
ییبو: تو واقعا بقیه جمله های منو نشنیدی
ژان : بهم فرصت بده من حستو عوض میکنم بهت قول میدم ازت مراقبت میکنم
ییبو به چشمای ژان خیره شد : اینجور حس ها عوض نمیشن تو واقعا منو دوس داری؟ حاضری هر کاری بکنی؟
ژان: بالاخره داریم ب یه جایی برسیم بگو چکار کنم ؟
ییبو: بیخیال من شو بزار زندگی مو کنم ، منم سعی میکنم اشتباهاتتو ببخشم
ژان: این دیگ چ مدلشه؟ این ورژن عشق و عاشقی دیگ قدیمی شده ، چرا باید این کارو میکنم چی گیرم میاد ؟ وانگ ییبو بگو چکار کنم تا قلبتو بدست میارم ن این ک بیخیالت بشم؟
ییبو: چرا فک میکنی هر چیزی میخای میتونی بدست بیاری؟ شاید همین درس عبرتت باشه اصلا فرض کن من قلبم جای دیگ گیره! خیلیم همو دوست داریم
ژان متعجب گفت: چی؟ این دیگ چ فرض مضخرفیه ؟ میدونم ک اینطور نیست ولی اگ بفهمم واقعا این طوریه یا اون طرفو میکشم یا خودمو چون نمیتونم بدون تو نفس بکشم
ییبو با عصبانیت ب بازوی ژان کوبید: نمیتونی بدون من نفس بکشی؟ کمتر چرت بگو
ژان: چرت نمیگم دکتر گفته باید تو محیط ارومی باشی بیا زیاد بحث نکنیم یذره هم رو حسات کار کن کنار من زیاد روان پریش نشه چون حتی اگ تب کنی هم من نمیتونم ازت دور بشم
ییبو : میشه انقدر بمن ابراز علاقه نکنی ؟ مثلا دو تا پسریم اینجام ی محیط عمومیه
ییبو بلند شد ساکشو ک کنار دستش بودبرداشت:بریم خونه
ژان ساکو از دستش گرفت: من میارمش بزار اژانس خبر کنم و بعد تلفن کرد
ژان دستشو رو پیشونی ییبو گذاشت ک هنوز یکم داغ بود در یکی از کمپوت ها رو باز کرد : ظهر ک خونه نیومدی ناهار خوردی ؟
ییبو نگاهی به کمپوت انداخت : گرسنم نیست
ژان: مگ میشه؟ فقط میخای دست منو رد کنی؟
تو مریضی بهتر نیس یکم بیخیال شی و بیشتر مراقب خودت باشی و با قاشق یبار مصرف یدونه اناناس از تو کمپوت دراورد و ب طرف دهنش برد ، ژان نگاهی به دهن کوچیک و بامزش انداخت و زبونشو دور لباش چرخوند ک از دید ییبو هم دور نموند ییبو: حشری و بعد از اتاق بیرون رفت

 من ک تمام تلاشمو دارم میکنم برعکسشو حس کنی ولی تو حس امنیت نمیکنی اخه چرابا پول کمی ک داشت یه مقدار کمپوت و چیز میز خریدبالای سرش رفت و اروم پیشونیشو بوسید و دستاشو تو دستش گرفت و اروم بوسه ای به پشت دستش زد ژان: من واقعا باید چکار کنم با تو؟ چرا...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

پایان پارت سوم 🌷💕نظر بدین🌺

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

پایان پارت سوم 🌷💕
نظر بدین🌺

 Love daily (یک عاشقانه روزمره ) ❤💕Where stories live. Discover now