پارت پنجم💕

1.5K 153 32
                                    

ییبو کمی جلوتر اومد و چتر رو سرش گرفت : ااگ ازت بخام نری چی؟
_______
پارت پنجم
ژان دستشو رو صورتش کشید و قطره های بارونو کنار زد و چند لحظه مبهوت ب ییبو نگا کرد : ینی بمونم تو خیابون زیر بارون؟ اینبار نقشه کشیدی ک اذیتم کنی؟ منک بخاطرت حالا یا بخاطر کارم کتک خوردم میخای زیر بارونم بمونم؟ زیادی بی رحم نیستی؟
ییبو : یواشکی میبرمت تو
ژان متعجب گفت: واقعا؟ شوخی نمیکنی؟
ییبو : نه میبرمت اتاقم ولی حق نداری بهم دست بزنی
ژان : اینک اینجا زیر بارون بمونم دردش کمتر ازینه ک پیشت باشم ولی بهت دست نزنم
ییبو: پس همینجا زیر بارون باش
ژان : یه کار دیگه هم میتونم بکنما
ییبو با عصبانیت بهش خیره شد و خاست بره ک ژان بازوشو گرفت: خیلی خب باشه
ییبو ژانو با خودش تو راهرو اورد و درو بست : همینجا صبر کن تا بخابن و بعد از پله ها بالا رفت
ژان پالتوشو ک خیس شده بود دراورد تا سرما نخوره و روی یکی از پله ها نشست و درحالی ک لرز کرده بود گفت : کاش بهش میگفتم ی لباس گرم برام بیاره کمی بعد ک برق ها خاموش شد ژان منتظر ییبو بود ولی نیومد بی حوصله بالا رفت و اروم در اتاق یببو رو باز کرد و وارد شد ییبو درحالی ک لپ تاپ جلوش بود داشت فیلم میدید هندزفری رو از تو گوشش دراورد و ب سمت ژان اومد : خودت اومدی
ژان : فک میکردم قراره خودت بیای دنبالم
ییبو : منتظر بودم خابشون یکم سنگین شه
ژان تو نور کم شب خاب و لب تاپ نگاهی براندازانه به چهره ییبو انداخت
ژان: داری چکار میکنی فیلم میبینی ؟
ییبو : هومم
ژان روی تخت ننشست و نگاهی به لب تاپ انداخت
ییبو : من ی لحظه برم میام
ییبو از اتاق خارج شد و با جعبه کمک های اولیه برگشت روی تخت کنار ژان نشست و مقداری پنبه الکل برداشت و گوشه لب ژان گذاشت
ژان از درد هیسی کشید : مهربون شدی
ییبو : تخت خابم خونی میشه در ضمن من مهربون هستم
ژان با شیطنت دستشو رو کتف و بازوهای ییبو کشید و در حالی ک خندیدن با وجود پارگی لبش ازارش میداد با خنده گفت: پس نظرت چیه یه بوس بهم بدی؟
ییبو : خوبه داری پیشرفت میکنی ک حداقل اجازه میگیری
ژان لب تاپ ییبو رو روی میز کنار گذاشت دستشو از دو طرف رو کتف ییبو گذاشت و رو تخت خابوندش و بدن خودشو ن کاملا ولی روش قرار داد و درحالی ک سینه کوچیک ییبو مظطرب بالا پایین میجهید سرشو کاملا نزدیک اورد موهاشو کنار داد و اروم گونه شو بوسید و گفت: احازه برا وقتیه ک جواب ها بله و خیر باشن تو حتی بمن اجازه اجازه گرفتن نمیدادی وانگ ییبو امشب تحت تاثیرت قرار دادم ؟ ک گذاشتی بیام تو اتاقت ؟
ییبو در حالی ک زیر ژان معذب شده بود و سرشو پایین گرفته بود گفت : شاید
ژان پایین تنه شو نزدیکتر کرد و التشو با عضو ییبو تماس داد ک باعث شد ییبو زیرش آهی بکشه ییبو : ژان ! از روم برو کنار
ژان ب صورت ییبو ک از خجالت سرخ شده بود خیره شد: میدونی چیزی ک برام خیلی عجیبه اینه ک منم دقیقا ذهنم مثله خودت شده الان دارم از خودم میپرسم چه نقشه ای داره ک گذاشته بیام بالا میخاد دوباره اذیتم کنه؟ میخاد غرورمو بشکنه یا بدتر ازون منو بسمت خودش بکشه ولی محرومم کنه
ییبو به چشمهای ژان ک فاصله ای با چشمهاش نداشتن نگا کرد : من فقط دلم برات سوخت میخاستم زیر بارون نمونی
ژان :پس الانم یکم دلسوزی کن با اینحال خودت میدونسی ک اگ بیام اتاقت نمیتونم ازت بگذرم
ژان اروم لب هاشو بوسید و گفت : ییبو دلت میخاد همه بدنتو ببوسم؟ یا ارضات کنم؟
ییبو نفس هاش شروع به تند شدن کردن و صورتش دو باره سرخ شد
ژان صورتشو اروم نوازش کرد و پیشونی و چشم هاشو بوسیدگوشواره هاشو اروم دراورد و نرمه گوششو آروم داخل دهنش فرو برد ییبو نفس هاش تند تر و تند تر میشد ژان دوباره سرشو بالا اورد و منتظر حواب ییبو شد ییبو متوجه نگا ژان شد : من نمیدونم دلم میخاد ولی خیلی خجالت اوره
ژان خوشحال از چیزی ک میشنید بوس کوچیکی از لبش گرفت و گفت : قول میدم انقدر حال کنی ک نفهمی خجالت چیه
درحالی ک التشو به عضو ییبو فشار میداد و بیشتر تحریکش میکرد شروع به لب گرفتن از ییبو کرد ییبو هم اروم لب هاشو جاب جا میکرد تا طعم لب های ژانو بچشه ..ژان اه کوتاهی کشید ..لب های ییبو پارگی کنار لب های ژانو لمس کرده بود ییبو: متاسفم حواسم نبود ژان دست هاشو زیر فک ییبو برد و لب هاشو بالا اورد : نیازی نیست متاسف باشی هر کار عشقت میکشه بکن ب این بدن کوفته شده ی حالی بده در واقع من متاسفم ک بجای صورت جذابم با صورت کبودم دارم باهات عشق بازی میکنم
ییبو دست هاشو رو صورت ژان گذاشت و اروم صورتشو نوازش کرد ک از توجه ژان دور نموند دوباره بوسه های عمیقی از لب هاش گرفت و اروم فک کوچیک جذابشو با ولع بوسید و داخل دهنش فرو برد ییبو : ژان صبر کن یچیزی رو تخت بندازم ژان کنار رفت تا ییبو بلند شه ژان نور چراع قوه گوشیشو روشن کرد و نور صفحه لب تاپو طوری تنظیم کرد ک ییبو رو یکم ببینه ییبو ملحفه از تو کمدش بیرون اورد و رو تخت انداخت ژان در حالی ک رو تخت نشسته بود کمر ییبو رو از رو لباس گرفت و به پشت مقابل خودش قرار داد قسمتی از شلوارکشو قسمت مقابل خودشو ک جلو نور لب تاپ قرار داشت پایین داد و با علاقه به یه لب باسنشو ک بیرون افتا ده بود نگاه کرد دستشو از زیر لباس روی پوست کمرش گذاشت و جا بجا کرد صدای تند و تند تر شدن نفس های ییبو براش جذاب بودد چنگ کوچیکی از باسن کوچیکش گرفت و بوسه ای بهش زد شلوارکشو سریع داد بالا ییبو رو تو بغلش گرفتش و دوباره روی تخت خابوندش بلوزشو ک یه استین بلند گرم صورتی بود تا قسمت بالای سینه هاش بالا داد و با ولع شروع به بوسیدن شکمش کرد بوسه های کوچیکی از خالی ک پایین شکمش قرار داشت گرفت و زبونشو رو نافش کشید بالاتر رفت دستشو روی نوک کوچیک قهوه ای کم رنگ سینه اش کشید و کامل وارد دهنش کرد و شروع به خوردن کرد و با دست شروع به ور رفتن به اون یکی سینش شد، ییبو زیرش تکونی خورد و اهی کشید : ژان ! بسه !
ژان نوک سینشو از دهن خارج کرد و رو ب ییبو گفت: حس میکنم قراره تا اخر عمرم این کلمه مضخرفو بشنوم
ییبو: منظورم این نبود
ژان صورتشو مقابل ییبو قرار داد و پیشونی شو بوسید : پس منظورت چی بود ؟
ییبو ک صورتش کاملا سرخ شده بود چشماشو پایین گرفت : وقتی خیلی تحریکم میکنی اذیت میشم
ژان: خب چکار کنم وقتی بخام ببوسمت تحری... صبر کن الان منظورت این بود ک واردت کنم تا ارضا بشی ؟
ییبو مظطرب دستشو رو سینه ژان گذاشت و کمی هولش داد : اصلا برو اونور
ژان ییبو رو گرفت و همزمان رو تخت نشستن خنده ای کرد: الان غیر مستقیم خاستی بکنمت؟
ییبو داد کوتاهی زد : نخیر
ژان دوباره بوسیدش و خندید: وانگ ییبو چجوری از حرف های سر شبت کارت ب اینجا رسید؟ دوس داری واردت کنم؟ بگو ببینم از من خوشت میاد ؟
ییبو: من فردا مددرسه دارم باید بخابم
ژان : ییبو نمیخاد فردا بری مدرسه لطفا تا صب بیدار بمون میخام باهات حرف بزنم ببوسمت و دوباره بوسه ای به گونش زد
ییبو هر بار ک ژان میبوسیدش تکونی میخورد و قلبش میزد و سرخ میشد : نمیشه ک فردا باید بری دنبال اون یکی پسر عموی مضخرفم تازه سر صب هم باید بری تا مامانم و عمو نبیننت
ژان: اون یکی پسر عموی مضخرفت؟ تهیونگ بچه خوبیه به دل نگیر منظورت این بود شماره اول منم ک مضخرفم؟ در ضمن من فعلا هیچ جا نمیرم
ییبو: منظورت چیه هیچ جا نمیری ؟
ژان: ییبو جوابمو ندادی از من خوشت میاد؟ چیزی عوض شده ؟
ییبو معترض گفت : تو همش منو میبوسی ، دست مالیم میکنی ، بم توجه میکنی فک کردی من آهنم؟
مکثی کرد و گفت: اصلا توقع نداشتم همچین چیزیو اونم اینجوری بگی کلی کتک خوردی
ژان دوباره گونه و لب هاشو بوسید داخل بغلش کشیدش و محکم ب خودش فشارش داد: پس ارززششو داشته
ییبو تکونی خورد و گفت: من همیشه ازت خوشم میومد از وقتی بچه بودیم
ژان ییبو رو مقابلش گرفت و ب چشماش نگاه کرد: واقعا؟ اون موقع ها از من خوشت میومد؟
ییبو: ولی ازت متنفر شدم
ژان با کنجکاوی میگفت: مگ چکار میکردم ؟ یادم میاد زیاد بات خوب نبودیم ولی تو خیلی ازمون متنفری
ییبو با عصبانیت به ژان خیره شد و دست های ژانو کنار زد ک ژان دوباره گرفتش: اوک اوک اوک اخ بدنم درد میکنه انقدر از دستم فرار نکن بوسه ای به موهاش زد و گفت: الان ک میمیرم برات وانگ ییبو تو چشمهاش نگاه کرد و گفت : از خودمم بیشتر دوست دارم ییبو دوباره تحت تاثیر ژان قرار گرفت ژان خندید : خوشم میاد وقتی بعت ابراز علاقه میکنم یا میبوسمت انقدر رام میشی نمیتونی تکون بخوری
ییبو: گفتی ازمون؟ هنوزم باااهاشون در ارتباطی؟
ژان: با تهیونگ ک بزرگ شدم بزار حسادت تو یکم تحریک کنم خیلیم منو میخاست
ییبو متعجب گفت: تو رو میخاست؟
ژان: هوم چشمکی زد: البته کم نیستن کسایی ک منو میخان
ییبو : خب قبول نکردی؟
ژان : چرا اون اوایل یکم با هم بودیم ولی خب بعدش برگشتیم ب همون دوستی
ییبو: چرا با هم نموندین ؟
ژان بینی کوچیکشو بوسید: مثه اینک خیلی دلت میخاست با هم بمونیم ؟ چون تهیونگ میدونست من چقدر دوسش دارم ولی ن اونطوری برا هیچ کدوممون کافی نبود
ییبو: خب اگ فردا ببینه ک ..
ژان: ببینه ک چی؟
ییبو: ک منو ببینه
ژان: اومم خب ببینه ..
ییبو : منظورم اینه اگ ببینه از من خوشت میاد البته اگ میاد..
ژان کنار گردنشو بوسید : ازت خوشم نمیاد عاشقتم اون میدونه، همشون میدونن .. تهیونگ ازدواج کرده عمه میدونه نشنیدی مثه بمب تو فامیل صدا کرد ازدواج با ی پسر البته همه فکر میکردن اون پسر من باشم
ییبو: شنیده بودم همچین چیزی بوده ولی راستشو بگم هیچ کدوم از این مسائل فامیلی برام اهمیتی نداشته ک یادم بمونه
ژان دستشو زیر چونه ییبو گرفت و به چشمای معصومش خیره شد : وانگ ییبو میدونستی چشمات خیلی تنهاست ؟ خیلی دلم میگیره وقتی چشم هاتو میبینم بگو ببینم تو چی؟ کسی میخاستت؟ یا کسیو میخاستی ؟ بهم بگو تا خرخرشو بجوام
ییبو انگار ک یاد چیزی افتاده باشه چشماش غمگین شد : نه..
ژان متفکرانه گفت: نه؟ چ عجیب .. خب دوست چی؟ ییبو : دوتا دوست دارم
ژان: اون پسره تو باشگا ک نیس؟
ییبو: ن اونک دوستم نبود
ژان: هوم حالا ببوسمت یا بکنمت؟
ییبو سرخ شد : صدامونو میشنون
ژان ییبو رو از پشت تو بغلش کشید و رو پاهاش نشوند و بوسه های عمیقی از گردنش گرفت آروم بلوزشو از تنش خارج کرد و موهاشو کنار زد و شروع به بوسیدن پشت گردنش کرد دستشو دو طرفش قرار دادو محکم گرفتش و شروع به بوسیدن کتف و پشتش کرد دستشو از جلو از رو شلوارک رو الت ییبو قرار داد ک باعث شد ییبو اهی بکشه و سرش رو کتف ژان قرار گرفت ژان تو نور کم نگاهی به برجستگی قشنگ گردنش ک جلو چشمش قرار گرفت کرد و روی سیب گلوش خیمه زد و بوسیدش همزمان دستشو رو عضوش جا ب جا میکرد ییبو: ژان خیلی تحریکم میکنی .. ژان نیشخندی زد و اروم شلوارکشو خارج کرد : شرت نمیپوشی ؟ وانگ ییبو خورشید ک زد باید همه بدنتو نشونم بدی با این نور کم نمیتونم خوب همه جاتو ببینم
ییبو : ن تو خونه اکثرا نمیپوشم
از بعلش خارج شد و ب شکم روی تخت خابید ژان دستشو رو کمر باریک و کشیده اش کشید و به باسنش رسید باسنشو تو دستاش گرفت و نوازش وارانه روش کشید روناشو نوازش کرد با علاقه و هیجان لای باسنشو وا کرد و تو نور کم سعی کرد چیزی ببینه چراغ قوه گوشیشو لای باسنش گرفت و به سوراخش نگاه کرد ییبو: ژان چکار میکنی؟
ژان بوسه ای به سوراخش زد ک باعث شد ییبو وولی بخوره و گفت : دارم سوراختو دید میزنم و بعد همزمان ک با دستاش لای باسنشو باز نگه داشته بود سوراخ کوچیک شو کامل داخل دهنش فرو برد و با ولع شروع به خوردن کرد و گاز ریزی گرفت ییبو اخی کشید : درد میاد ژان بعد اینک از خوردنش سیر شد لباساشو دراورد و طوری ک دردش نگیره روی ییبو خابید نفس هاشو ب صورت ییبو برخورد داد و با ی نفس عمیق بوش کرد پشت گردنشو بوسید و اروم موهاشو کشید تا سرش بالاتر بیاد ییبو دوباره از درد کشیده شدن موهاش اهی کشید و ژان انگشتاشو وارد دهنش کرد و جا ب جا کرد تا کاملا با بزاقش خیس بشه و بعد از روش بلند شد و ددو تا انگشتاشو واردش کرد و قیچی وار عقب و جلو کرد تا کمی داغ و خیس بشه بخاطر برخورد با پروستاتش شروع ب نفس نفس زدن کرد ژان رو ش خابید و یکباره عضو بزرگ تحریک شده شو وارد سوراخش کرد ییبو از درد اهی کشید ژان پشتشو بوسید و دو تا دستاشو روی دستاش گذاشت و بین انگشتاش فرو برد و بعد شروع به کوبیدن داخلش کرد عضوشو داخلش جابه جا کرد و باسنشو کاملا خیس و داغ کرد کمرشو فیکس کردو دوباره اروم اروم ضرباتشو شدت داد نقطه حساسشو پیدا کرد وحین کوبیدن چند ضربه محکم ب باسن ییبو زد تا قشنگ تنگ بشه صدای برخورد پایین تنش با باسنش و اه و ناله های ییبو فضا رو پر کرده بود ژان ک خیس عرق شده بود و همچنان ک میکوبید سرشو نزدیکتر برد تا ناله هاشو بیشتر بشنوه بوسه ای ب موهای خیس از عرقش زد : اسممو صدا کن ییبو ییبو : ژان یکاری کن بیام ..اهه..اههه..
ژان: باشه.. ژان سرعت و شدتشو بیشتر کردو التشو تا ته میکوبید ییبو پشت سر هم اه میکشید کاملا فلج و بی حس شده بود ژانم همینطور ییبو: داره میاد ..
ژان نفسی کشید : خوبه .. ابشو بیرون ریخت و کاملا وا رفت ژان با شدت داخلش ادامه داد تا خودشم مایع شو داخلش خالی کرد عضوشو بیرون اورد و کنارش رو تخت دراز کشید ..هوا ک یکم روشن شده بود و از نوری ک از پنجره میومد نگاهی به صورت خیس از عرق و چشم ها و لب های نیمه باز ییبو کرد و دستشو دور گردنش انداخت و لب ها و پیشونیشو بوسید ییبو: ژان خیلی خابم گرفته ژان: منم..بزار ملحفه رو جم کنم بخابیم ، ژان با ملحفه التشو تمیز کرد و لای باسن ییبو رو هم ک ب مایعش آغشته بود تمیز کرد خواست الت ییبو رو هم باش تمیز کنه ک فکری ب سرش زد سرشو جلو برد تا بقیه مایع روشو بخوره کل التشو وارد دهنش کرد و شروع ب خوردن کرد ک باعث شد ییبو دوباره تحریک شه اهی کشید و ابشو داخل دهن ژان خالی کرد ، ژان ک نزدیک بود خفه شه سرفه ای کرد و از دهنش بیرون ریخت ژان: چقدر اب داری و دو طرف و زیر لگن و روناشو گرفت و از هم باز کرد و بالا داد دوباره التشو داخل دهنش کرد و مشغول خوردنش شد ییبو دوباره ابش اومد ژان مایع شو بلعید و التشو میخورد ییبو هم چنان درحال ارضا شدن بود و ابشو داخل دهن ژان میریخت ژان التشو با دست نوازش داد و با زبونش کاملا تمیز کرد ملحفه رو از زیرشون برداشت و کنار انداخت ..روی تخت کنارش خابید دستشو دور بدنش انداخت و تو بغلش گرفت و تقریبا رو و کنار مماس با خودش قرار داد و اون دستشم روی باسنش گذاشت دستشو زیر فک کوچیکش برد و بالا اورد بوسه عمیقی از لب هاش گرفت و سرشو رو سینه اش گذاشت و گذاشت کمی همونطور بمونن ژان: از التت خیلی راحت و سریع میشه ارضات کرد خیلی حساسه خیلی زود و سریع ابت میاد
ژان :ییبو ؟

روی تخت کنارش خابید دستشو دور بدنش انداخت و تو بغلش گرفت و تقریبا رو و کنار مماس با خودش قرار داد و اون دستشم روی باسنش گذاشت دستشو زیر فک کوچیکش برد و بالا اورد بوسه عمیقی از لب هاش گرفت و سرشو رو سینه اش گذاشت و گذاشت کمی همونطور بمونن ژان: از ا...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

کمی تو بغلش جاب جاش کرد و سرشو خم کرد تا ببینتش چشم هاش از خستگی زیاد بسته شده بودن و تو بغلش خابش برده بود ژان : خیلی معصومی

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


کمی تو بغلش جاب جاش کرد و سرشو خم کرد تا ببینتش چشم هاش از خستگی زیاد بسته شده بودن و تو بغلش خابش برده بود ژان : خیلی معصومی.. واقعا چرا قبلا دوست نداشتم؟ مغزم پاره سنگ برداشته بود ؟ و دوباره اروم بوس کوچیکی از لب هاش گرفت تا بیدار نشه
ژان: خوب بخابی جوجه بلوند قشنگم دستاشو دورش محکم تر کرد و چشماشو بست

ووت و کامنت فراموش نشه🌹

 Love daily (یک عاشقانه روزمره ) ❤💕Where stories live. Discover now