-متوجهم.
پلکهاش رو روی هم فشار داد و نفس خستهای کشید. موبایل رو از گوشش فاصله داد و با اخم خطاب به سهون زمزمه کرد.
-چرا انقدر حرف میزنه؟
شونههای مرد به بالا پرید و اعصاب رئیسش رو مورد آزار قرار داد.
-من تا یک ساعت دیگه اونجام، لطفا آدرس رو برام بفرستید.
بعد از چند ثانیه، تماس رو قطع کرد و نگاه پیروز و مغرورش رو به بادیگارد داد.
-انتخاب کرد.
-وَ؟
حالت چشمهای مین طوری نبود که نتونه حدس بزنه اما میخواست واضحاً بشنوه.
-باید سه تا بلیط بخری سهونا.
***
جیمین به در اتاق کوک تکیه داده بود و با عصبانیت واضحی، سعی داشت از اتفاقات پیش رو جلوگیری کنه.
-تو همونی هستی که میگفت تهیونگ فقط مال خودشه؟ چقدر راحت بیخیال همه چیز شدی!
-اذیتش نکن چیم.
تهیونگ با لحن بیحسی اعلام کرد و سبد لباسهایی که از اتاق خودش تا اتاق کوک حمل کرده بود، روی زمین گذاشت.
-این لباسهات توی اتاق جا مونده بود.
مختصر توضیح داد و بدون اینکه به جونگکوک نگاه کنه، از اتاق بیرون رفت. لحظهای بعد، پسر کوچکتر مشغول چیدن لباسهای جدید کنار لباسهای مورد علاقهش، توی چمدون قدیمی تهیونگ شد.
-خدای من! شما دوتا چتون شده؟! طوری رفتار میکنید که انگار اولین روز مدرسهست و جونگکوک هیچ حسی نسبت به این اتفاق مهم نداره!
-جونگکوک، شارژرت!
تهیونگ بار دیگه وارد اتاق شد. در حین اینکه دستش رو به سمت جونگکوک نگه داشته بود، مردمکهای فراریش به آرومی چهرهی پسر رو نشانه رفت. جونگکوک با بیخیالی شارژر رو ازش گرفت و حتی کوچکترین نگاهی به مرد ننداخت.
+ممنون هیونگ.
با زمزمهی آروم جونگکوک، نگاهش رو از پسر گرفت و به جیمینِ عصبی داد. نگاِه دوست عزیزش هم پر از شکایت و ناراحتی بود. روی پاش چرخید و سریع از اتاق خارج شد. با قدمهای بلند خودش رو به اتاق خوابش رسوند و بعد از ورودش، در رو بست.
دور از نگاه دو فرد دیگه، شکست و قطرهای اشک سمج از گوشهی چشم کشیدهش به پایین سر خورد. دستش رو مشت کرد و روی سینهش، درست جایی که قلب پودر شدهش قرار داشت، گذاشت.
آروم لیز خورد و روی زمین نشست. در سکوت اشک ریختن، گوشخراشتر از فریادهای عصبانی بود.
***
-رسیدیم قربان.
با پخش شدن صدای راننده، پیاده شد و کنار در ماشین ایستاد. لحظهای بعد یونگی هم از ماشین پیاده شد و جلوتر از سهون به سمت ساختمون راه افتاد.
ESTÁS LEYENDO
𖣐Chocolate Puppy
Fanfic♡♡♡ +اولاً که من لوس نیستم مستر، فقط خیلی دوست دارم. بعدش هم چرا ورزش کنم؟ بدنم خیلی هم رو فرمه! با ترس چشمهاش رو باز کرد و با دیدن دو چشمی که با اخم بهش زل زده بود، فریاد نه چندان آرومی کشید و از تخت پایین افتاد. +حالت خوبه مستر؟ ♡♡♡ name: Chocola...