-این قوطیها رو کجا بذارم؟
بعد از اینکه برای چندمینبار طی یک ساعت گذشته موهاش رو از روی پیشونیش کنار میزد، خطاب به جیمین پرسید.
-اونا رو با خودم نمیبرم.
-خب... دیگه چیا موند؟
جیمین، آخرین کارتُن رو نزدیک در ورودی گذاشت، صاف ایستاد و بعد گردنش رو به دو طرف تکون داد.
-هیچی، این آخریش بود. کارگرها نیمساعت دیگه میان و همه چیز رو میبرن؛ استراحت کن.
تهیونگ که انگار منتظر همین حرف بود، روی پارکتهای سرد نشست و بلافاصله دراز کشید.
-آخیش!
لبخند کجی رو لبهاش نشست.
-من میرم برای خودمون...
ادامهی حرفش با ضربههایی که پیدرپی به در میخورد، قطع شد. چند قدم جلوتر رفت و در رو باز کرد.
-چقدر زود اومد...
برخلاف تصورش، هیچ کارگری جلوی در نبود.
+سلام جیمینی!
جونگکوک و یونگی با کتوشلوارهای تازه اتو خورده و مرتب، جلوی در ایستاده بودن و منتظر، به جیمین نگاه میکردن.
-هی چیم! چه خبرا؟
مینیونگی برای اولینبار باهاش خودمونی حرف میزد؟ یه چیزی درست نبود.
-س- سلام.
-کیه چیم؟!
اینبار تهیونگ پرسید.
+مستر حالت خوبه؟
جونگکوک بدون توجه به بقیه، از کنار جیمین رد شد و خودش رو به تهیونگ رسوند.
-من خوبم کوک. کجا بودی؟
-با من بود.
یونگی از دمدر اعلام کرد و بعد، نگاهش رو به جیمین داد.
-میتونم بیام تو؟
-عا... البته!
و سریع کنار رفت.
-میدونم با تو بود. میگم کجا رفته بودید؟!
تهیونگ کاملا جدی پرسید و به دنبالش از روی زمین بلند شد. حالا جونگکوک عقب ایستاده بود تا هیونگش توضیح بده.
-باید یه سری از گزارشها رو به چشم میدیدم و جونگکوک مسئول همش بود. پس موضوع مهمی نیست که نگرانش بشی.
جیمین کمی عقبتر ایستاده بود و گوش میکرد. سعی داشت از اتفاقات سر در بیاره و دلیل رفتار جدید یونگی رو بدونه. مین هیچوقت راجع به کارهاش توضیح نمیداد.
-پس چرا تلفن...
+فقط شارژ گوشیم تموم شده بود مستر.
جونگکوک به خودش اجازهی دخالت کردن داد.
BINABASA MO ANG
𖣐Chocolate Puppy
Fanfiction♡♡♡ +اولاً که من لوس نیستم مستر، فقط خیلی دوست دارم. بعدش هم چرا ورزش کنم؟ بدنم خیلی هم رو فرمه! با ترس چشمهاش رو باز کرد و با دیدن دو چشمی که با اخم بهش زل زده بود، فریاد نه چندان آرومی کشید و از تخت پایین افتاد. +حالت خوبه مستر؟ ♡♡♡ name: Chocola...