part.16

760 122 5
                                    

بعد از خوردنِ صبحونه، چند تا از کتاب‌های تهیونگ رو به اصطلاح قرض گرفت و از لحظه‌ای که یکی از اونها رو باز کرده بود، تا همین الان که حوصله‌ش سر رفته بود، تقریبا دو ساعت توی اتاقش بود.

هیچکدوم از کتاب‌ها براش جذابیتی نداشت. البته که تقصیر کوک نبود چون هیچ بچه‌ای نسبت به کتاب‌های فلسفی علاقه نشون نمیده و مثل جونگ‌کوک ترجیح میدن کمیک بخونن.

کتاب رو بست و روی میز کوچکش رها کرد. از روی صندلی بلند شد و در کسری از ثانیه از اتاقش بیرون رفت.

+مستر!

از جلوی اتاقش تهیونگ رو صدا کرد. با ندیدنش به سمت اتاق مرد رفت. در باز بود پس بدون هیچ اخطاری وارد اتاق شد. تهیونگ روی تخت نشسته و به تاج تخت تکیه داده بود.

+چیکار می‌کنی مستر؟

با کنجکاوی به سمت تهیونگ رفت و سرش رو به سمت موبایلِ توی دست مرد خم کرد.

+بازی می‌کنی؟!

تهیونگ در سکوت مشغول بازی کردن با گوشیش بود و انقدری غرق بازی شده بود که حتی لحظه‌ای سرش رو بالا نیاورد.

-آره‌.

+به منم بده.

-بذار این دستو تموم کنم.

دوباره روی بازی تمرکز کرد و این جونگ‌کوکِ شیفته‌ی توجه رو حسابی ناراحت کرد.

+ولی من حوصله‌م سر رفته.

با غرغر گفت اما تهیونگ مصمم به بازیش ادامه داد. سکوت مرد بزرگتر باعث شد تا بی‌حوصله خودش رو روی تخت رها کنه. همونطور که به سقف سفید رنگ زل زده بود، فکری به ذهنش رسید.

"یادت باشه که از دستش فرار کنی"

ضمن یادآوریِ نکته‌ی حساس و استراتژیک جیمین، لبخند کجی روی لب‌هاش نشوند. قبل از عملی کردن نقشه‌شون دوباره از تهیونگ پرسید.

+مستر گوشیتو به من نمیدی؟

-چند لحظه صبر کن کوکا...

"خودت خواستی مستر!"

خودش رو روی پاهای تهیونگ کشید و این برابر بود با اخطار مرد.

-کوکی حواسمو پرت نکن.

"می‌خوام همین کارو بکنم مستر"

توی ذهنش جواب داد. کف دست‌هاش رو روی زانوهای تهیونگ گذاشت و بدنش رو جلو کشید. سرش رو پایین آورد و با رد شدن از زیر دست‌های تهیونگ، به اندازه‌ی کافی جلو رفت.

-کوک!

بدون توجه به مرد بدنش رو بالا کشید و دست‌هاش رو روی شونه‌های تهیونگ گذاشت. سرش رو توی گردن تهیونگ فرو کرد و لحظه‌ی بعد زبون گرمش رو به گردن مرد کشید.

-الان می‌بازم!

تهیونگ با سماجت به صفحه‌ی موبایل چشم دوخته بود و سعی داشت بازی آنلاین رو ادامه بده.

𖣐Chocolate Puppyحيث تعيش القصص. اكتشف الآن