-یعنی این چند روز باهاش حرف نزدی؟
خواست جواب تهیونگ رو بده که یکی از منجیرهاش، به پنجرهی ون اشاره کرد.
-بهتره ببندیش، کم مونده برسیم.
گوشی رو به دست دیگهش داد تا بتونه پنجرهی کشویی رو ببنده.
-چیم هنوز اونجایی؟
-صبر کن.
پنجره رو بست و دوباره توی جاش ثابت شد.
-خب چی گفتی؟
-میگم هنوز با یونگیحرف نزدی؟
-نه.
سعی میکرد جوابهاش رو کوتاه کنه و در حضور بقیه، اطلاعات زیادی از خودش بروز نده. امیدوار بود که تهیونگ هم متوجهش بشه و همینطور هم شد.
-فکر کنم راحت نیستی.
-درسته.
از حرفهای جیمین میشد معذب بودنش رو فهمید.
-فهمیدم، پس بهتره قطع کنم.
-ممنون... راستی پم چطوره؟
پم خطابکردنِ جونگکوک، تهیونگ رو به خنده انداخت.
-همم...
همزمان که پشت تلفن زمزمه میکرد، از روی کاناپه بلند شد و به سمت اتاق خوابشون رفت. انگار جونگکوک بالاخره خوابیده بود. نزدیکتر رفت و در سکوت به پاپی شیطونش چشم دوخت. نفسهای آروم و موهای مرطوب کوک، نتیجهی حمومکردن طولانی مدتش بود.
-خوبه، فعلا خوابیده.
بعد از اینکه از اتاق بیرون رفت، خطاب به جیمین گفت.
-پس بهتره.
-آره، فکر کنم آخرین روزهای هیتش باشه.
-خوبه... ته من باید برم.
بعد از متوقف شدن ون و اشارهی دوبارهی منیجر، لب زد.
-برو، فعلا.
-تا بعد.
و تماس قطع شد.
***
-فهمیدی؟! میخوام فردا صبح تو خونهی خودم باشم. قوانین کوفتی اینجا و هزینهش براش مهم نیست.
-بله قربان.
مینیونگی حتی قبل از اینکه صاحب امپراطوری پدرش بشه، صاحب خیلی چیزهای دیگه هم بود و مهمترینش، اعتبار و شغل پردرآمدش بود. حالا با موقعیت جدیدش میتونست به همه ثابت کنه که چه قابلیتهای دیگهای داره.
-مرخصی، بریم.
قسمت دوم جملهش رو خطاب به جایگزین اوه سهون اعلام کرد. بادیگارد جدیدی که به همون اندازه سرد و جدی بود اما واقعا میتونست مثل سهون باشه؟ اینطور به نظر نمیرسید.
![](https://img.wattpad.com/cover/303519312-288-k441181.jpg)
STAI LEGGENDO
𖣐Chocolate Puppy
Fanfiction♡♡♡ +اولاً که من لوس نیستم مستر، فقط خیلی دوست دارم. بعدش هم چرا ورزش کنم؟ بدنم خیلی هم رو فرمه! با ترس چشمهاش رو باز کرد و با دیدن دو چشمی که با اخم بهش زل زده بود، فریاد نه چندان آرومی کشید و از تخت پایین افتاد. +حالت خوبه مستر؟ ♡♡♡ name: Chocola...