چپتر دوازدهم _ یادگاری یک بوسه
" flash back in memories "
توی راهرو های تاریک و بلند هاگوارتز، از یک زمانی به بعد فضای هراس ناکی درونت ریشه میزد و بدون هیچ رحمی خودش رو گسترش میداد. در طول زمان جنگ ، حداقل کسی توانایی قدم زدن اون هم به صورت تنها در اونجا رو داشت اما قبل از اون....تمام مسیری رو که طی میکردی ، همگی سرشار از حس امنیت بود. انگار دیوار ها به جای ترس و استرس، آرامش محوی و به سمتت میفرستادن، لااقل برای اون این طور بود.
یول بال ، چیزی که همه ی جادو آموز های هاگوارتز و درگیر خودش کرده بود. اونم براش هیجان زده بود ، درست مثل تمام کسایی که ازون راهرو ها عبور میکردن و با هیجان بهم دیگه درخواست همراهی میدادن. اما این براش هیجان انگیز تر بود اگه یک شخص خاص بهش درخواست میداد. انگار تمام مدت و در انتظار نشسته بود تا بیاد و بالاخره به زبون بیاره. درسته ، خودش میدونست این یک خواسته ی زیاده. هیچوقت نمیومد. هیچوقت به اون حتی نگاهم نمیکرد.
ویکتور کرام، لحظه ایی پیش توی یک جای خلوت ازش این درخواست و کرد. برای لحظه ی اول ، تنها چیزی که درونش جریان گرفت این بود که باید به سرعت جواب بده "نه ، من همراه دارم"
اما خب...انقدر ساده نبود. اول از همه دوست داشت اونجا باشه، ولی این بار بدون اینکه کسی بهش به چشم "دوست هری پاتر" نگاه کنه. درسته ، ویکتور کرام گزینه ی خوبی نبود ، کسی نبود که اون توقع داشت ازش درخواست کنه ولی اونقدراهم بد نبود. ازش خوشش میومد به نظرش یه پسر با معیار های عالی بود البته...نه برای اون.
_ اوه خدای من ، حاضرم همین الان بهش درخواست بدم ! به نظرت اگه این کارو بکنم قبول میکنه؟
_حتما عقلت و از دست دادی بعد سدریک اون دومین پسر توی هاگوارتزه که تا الان نصف دخترا بهش درخواست دادن ...نزار بهت بگم چطوری همشون و رد کرد.
صدای دختری که داشت از کنارش رد میشد ، شکلی شبیه به حالت گریه مانند گرفت : نه، نه ،نه...من میخوام با اون برم یول بال.
هرماینی گوش هاشو تیز کرد. ورقعه ی کتاب درون دستش و جلو تر برد ولی تمام حواسش روی مکالمه ی اون دونفر بود.
_ شنیدم از گرین گراس درخواست کرده.
_چی؟ گرین گراس؟ اون کوچیکه یا بزرگه؟
_آه ، خودت چی فکر میکنی؟ کاملا مشخصه روی آستوریا کراش داره. لیدیا میگفت لحظه ایی که داشته ازش درخواست میکرده ، یک شاخه گل رز سفید همراه با یکی از شیرینی های مادرش و بهش داد.
YOU ARE READING
"𝐑𝐞𝐭𝐮𝐫𝐧"(+18)
Adventure"Fanfiction" دوسال بعد از جنگ، شکست دارک لرد بر هری پاتر موجب تغییر توی روند زندگیِ خیلی ها میشه. اما شادیِ پس از جنگ موندگار نیست. دارک لرد برمیگرده. و اینبار قدرتمندتر از قبل، کارت های رو نشده ی زیادی برای بازی توی دست داره. در این بین که همه مجب...