Side view 5-Mine

111 19 26
                                    

چپتر فرعی5-مالِ من

هوا گرگ و میش بو‌د و صدای انفجار طلسم ها، جریان خون‌رو توی رگ هاش منجمد کرد.

متیو، دارک لردش اونجا بود.

این رو از جهش مارکِ روی مچ دستش احساس کرد و با دیدن مِه تاریک و بوی خون از واقعی بودنش، مطمئن شد.

نفس عمیقی که از بین لب هاش اجازه ی عبور گرفت، طعم تلخ جادوی سیاه رو روی زبونش به جا گذاشت . آنیلا حتی شک هم نداشت که قدرت متیو از ترسی که کم کم برفراشته میشد، تغذیه میکرد و هرلحظه بیشتر از قبل جون میگرفت. تا وقتی که حتی نشه روبه روی اون مقاومت کرد.

دریکو و هرماینی، اون ها شکست خورده بودن و زمان زیادی هم تا شکست بعدی باقی نمونده بود.

البته که اون نقشه از اولش هم محکوم به نابودی بود.آنیلا میدونست که گول زدن متیو یک کار غیر ممکنه، اما بااین حال امید واهی اون رو در خود میبلعید.

اگر میخواست صادق باشه، همین حالا هم به خاطره بلایی که ممکن بود سر اون ها بیاد عذاب وجدان داشت. اما شاید فقط میخواست که غرق بشه، توی بازی ایی که حتی خودش هم میدونست پایانی جز باخت نداره.

قلبش با صدای بلند آرزو میکرد: لطفا بیا. لطفا..

سه قدم به سمت جلو  و بعد چهار قدم به سمت عقب برداشت. دست هاش درهم پیچیده شده بود و با استرس پوست لبش رو میگزید.

توی اولین فرصتی‌ که از اون جا بیرون میرفت، یک فکری برای کمک به اون دونفر میکرد. چون میدونست که اونها جونشون رو به خاطره آنیلا به خطر انداخته بودند و بهش اعتماد کردن.

اما برای الان باید میرفت و به دارک لرد می پیوست. حمله توی اون شب جزوی از نقشه ایی نبود که براش ماه ها صبر کرده بودند، ولی اگر دارک لرد تصمیم گرفته بود اونشب وزارتخونه و مردم رو‌ سوپرایز کنه، اون هم باید کنارش می ایستاد و می جنگید.

باید به دارک لردش، وفاداریش رو ثابت میکرد.

این ها فقط لیستی از باید های کوچکی درون ذهنش بود، و نصف دیگری از وجودش میدونست که اون نمیتونه به هیچ قیمتی از کریستوفر دست بکشه. حداقل نه دوباره.

پشتِ ساختمانی که مهمانی برپا شده بود، توی تاریکی شب و وسط درخت های جنگل ایستاده بود. صدای زوزه ی شاخو برگ ها، نفس هاش رو تنگ تر میکردن.

اگر تصمیم میگرفت از اونجا بره، مطمئن نبود چه عاقبتی‌ انتظارش رو میکشه. و اگر فقط از بابت یک‌ چیز اطمینان خاطر داشت، این بود که گوش نکردن به حرف های کریستوفر بازی با دمه شیره.

و همین حالا هم، آنیلا میدونست دم این شیر زخمیه.

در گوشه ایی از ذهنش امید جرقه میزد و اون رو به سوی خبری که شاید دلش میخواست بشنوه سوق میداد.

Você leu todos os capítulos publicados.

⏰ Última atualização: Aug 04 ⏰

Adicione esta história à sua Biblioteca e seja notificado quando novos capítulos chegarem!

"𝐑𝐞𝐭𝐮𝐫𝐧"(+18)Onde histórias criam vida. Descubra agora