Chapter 16-New chapter

153 23 17
                                    

چپتر 16- فصل جدید

"Hermione pov"

همیشه میدونست که آخر این کتاب با سه تا نقطه و یک پایان باز تموم میشه، و شاید به خاطر همین بود که هیچوقت قدمی برای آغاز کردنش بر نداشت.

هردوی اونها از خوندن صفحات این کتاب فرار میکردن و تا حد امکان نادیدش میگرفتند.

اونشب چپتر جدیدی خارج از دسترس اون دونفر در حال شکل گرفتن بود و هرماینی نمیخواست اون رو از دست بده، حتی با وجود این که میدونست پایان خوشی در انتظارش نیست.

این اون رویایی بود که هیچوقت تصورش هم نمیکرد  یک روزی به واقعیت تبدیل بشه.

صدای برخورد کفش های پاشنه بلندش روی زمینِ سنگی منعکس میشد. به محض ورود به جشن دریکو بازوش رو جلو کشید و اون دستش رو دورش حلقه کرده بود. با وجود اون کفش ها هنوز هم از اون کوتاه تر بود.

دور تا دور محیطی که در اون مهمونی برگزار میشد، با ریسه های نور تزئین شده بود که از دور مثل ستاره های توی آسمون میدرخشیدن.

نسیم ملایمی که میوزید، پوستش رو نوازش میکرد و موهاش رو بهم میریخت. این کارو با موهای نرم دریکو هم میکرد.

درحالی که هرماینی زیر نگاه های خیره ی اطرافش ذوب میشد، زیر لب زمزمه کرد.

_نمیدونم چقدر میشه به این نقشه اعتماد کرد.

مردی در چند قدمی با اون ها ایستاده بود. به محض گذر کردن دریکو از‌کنارش، تف کرد و با صدای بلند فوهش رکیکی داد.

دریکو در جواب پوزخند زد و به هرماینی خیره شد.

_تا اینجا که مو لای درزش نمیره.
هرماینی متوجه آزردگی‌ در نوع درخشش نگاهش شد ولی دریکو موقع انتخاب کلمات بعدیش محتاط تر بود:  لازم نیست نگران چیزی باشی، گرنجر کوچولوی عزیزم. ما اینجاییم تا اتفاقی نیوفته.

جمله ی خوبی برای قایم کردن احساسات واقعیش بود، اما دریکوهم میدونست که فقط این کلمات رو برای فرار انتخاب کرده.

ما اینجاییم تا تو قربانی باشی و برای بقیه اتفاقی نیوفته ،دریکو.

تقریبا به زور جلوی خودش رو گرفت تا این جمله رو به زبون نیاره. پس تنها کاری که میتونست انجام بده، نشون دادن رنجشش از مردی بود که حالا فقط با نگاه غضبناکش اونهارو بدرقه میکرد.

_نمیفهمم. دلیلی نداشت تا این حد پیش بره .

_‌ اون ازم متنفره پس... اونقدراهم دور از انتظار نیست.
نگاهش رو از اون دزدید و به مسیر خیره شد: انگار من پارتنر مناسبی برای همراهی کردنت، نبودم.

"𝐑𝐞𝐭𝐮𝐫𝐧"(+18)Where stories live. Discover now