chapter 11 _the fox

437 39 117
                                    

چپتر یازدهم_روباه

«هرچیزی که الان به دست اوردی به لطف چیز هاییه که در گذشته از دست دادی.»

به صورت نگران و کمی رنگ پریده ی دختر رو به روش خیره شد. بر عکس همیشه دیگه سردی ناشی از بی احساسی درونش نبود. دریکو نگرانی و توی لرزش دستاش یا حتی گردش مداوم و بی دلیل نگاهش احساس میکرد.

چشم هاش و ریز کرد تا بتونه روی صورتش بیشتر زوم کنه ، همون لحظه دراگون کنار گوشش به صورتی زمزمه وار گفت: " اون یه چیزیش هست ، توهم متوجهش شدی؟!"

این مثل روز براش روشن بود . اون دختر مغرور که توی تمام حرفاش به طور عادی هزاران بار تهدیدشون میکرد ، الان یک گوشه به آرومی تکیه داده بود و هیچ حرفی نمیزد!
ولی این حتی ذره ایی هم براش مهم نبود! ادما نمیتونن همیشه ماسکشون و روی صورتاشون نگه دارن ، درسته؟!

اون دختر لعنتی که واسه چندین روز زندگی و برای همشون جهنم کرد ، جزوی از همین ادما بود‌. توقع نمیرفت همیشه مثل سنگ محکم باشه! اروم پلک هاشو روی هم فشورد و با صدایی پچ پچ مانند ،نگاهش و از آنیلا گرفت.
"برام مهم نیست ، من فقط میخوام ازین جهنم برم بیرون."

نفس کلافه ایی کشید. درون سالنی ایستاده بود که هرلحظه امکان داشت برای اولین بار، پسر ولدمورت و از نزدیک ببینه!
این قرار نبود خوب باشه و اگه میگفت استرس ناشی از ترس داشت خفش میکرد ، دروغ نبود.

ولی کی میتونست همچین چیزی و به زبون بیاره؟! به عنوان پسر بزرگ لوسیوس مالفوی ترجیح میداد بمیره تا اینکه حتی ذره ایی به ضعفش اشاره کنه. با تمام این ها ، هنوزم نمیدونست با چه جراتی پا به اونجا گذاشته!

دراگون پوزخند زد " خب اره ، به هرحال فاحشه های دارک لردن...احتمالا نوبت بهشون نرسیده."

رایا با یه حالت مسخره دستشو توی هوا تکون داد.

" میتونم من به جای دارک لرد بهشون رسیدگی کنم."

دریکو با نگاه سرشار ازخونسردی مصنوعی بهشون خیره شد و تا دهنش و برای گفتن کلمه ایی از هم جدا کرد یک خنجر براق و تیز زیر گلوی دراگون قرار گرفت. طوری که توی همون ثانیه یه خراش کوچیک زیر گلوش انداخت و صورت رنگ پریده دراگون بیشتر رو به سفید شدن میرفت .
" چه غلطی میکنی؟!"

نگاهش و به پشت سر دراگون‌ برد تا بتونه صاحب خنجر و پیدا کنه. یه دختر مو کوتاه با چشمای سبز براقش ، حدس میزد اسمش ریما بوده باشه. توی تمام مدت که به عمارت مالفوی سر زده بود ، فقط یک سایه ی کمرنگ ازش و کنار آنیلا میدید.

دختر یک لبخند ملیح و اروم تحویلشون داد و سرشو یکم به گوش دراگون نزدیک تر کرد .
"باید بهت یاد بدم چطور راجب یک خانوم صحبت کنی ، پسر کوچولو؟؟"

"𝐑𝐞𝐭𝐮𝐫𝐧"(+18)حيث تعيش القصص. اكتشف الآن