Chapter15_my wishes

146 20 10
                                    

چپتر ۱۵- آرزو های من

" ʰᵉʳᵐⁱᵒⁿᵉ ᴘᴏᴠ "

به رقصیدن انگشت هاش روی جلد های چرم یا کاغذی کتاب ها، چیده شده داخل قفسه‌ های کتابخونش چشم دوخت.

راه حل جدید ، برای هضم اتقاقات اخیر.

اون فکر میکرد که استرس جنگ، همراه با مرگ ولدمورت و مجازات مرگ خوار ها برای همیشه از بین میره. اشتباه میکرد.

مطمئن بود هری هم با اون هم نظر بود. حداقل تا جایی که اون به یاد داشت ، اینطور بود‌. الان درست به اندازه ی زمانی که ولدمورت با برگشتش همه رو سوپرایز کرد و به بقیه فرصتی برای آماده شدن و مقابله باهاش رو نداد، گیر افتاده بودند. وسط میدان جنگی که احتمالا مشخص نبود از کجا به وجود اومده، ایستاده بودند و باید در برابر حمله از خودشون دفاع میکردن.

هری واقعا مردم رو به این راحتی فراموش کرد؟

روی یک کتاب با عنوان " دفاع در برابر جادوی سیاه" مکث کرد.

اون کتاب رو از زمانی که به هاگوارتز میرفت نزدیک به خودش نگه داشته بود. با این که تک به تک صفحه هات رو از حفظ بود، اما گاهی دلتنگ خاطرات مابین اون صفحه های کاهی رنگ میشد.

"حاضرم قسم بخورم که کتابخونه ی مالفوی رو با هیچی عوض نمیکنم. "

لبخند زد. خاطرات گذشته و ثبت شده داخل مغزش، زودتر از اون چیزی که فکرش و میکرد به ذهنش حجوم میورد و جلوی چشم هاش نقش میبست. 

ᶠˡᵃˢʰᵇᵃᶜᵏ ~

_ پس اینجا چیکار میکنی؟

از گوشه ی چشم به سمت پسرک پلاتینی، نگاه کوتاهی انداخت. به قفسه های کتابخونه ی هاگوارتز، دست هاشو به سینش تکیه زده بود. به اون نگاه نمیکرد. نگاهش قفل کتاب ها شده بود.

باعث شد با خودش تکرار کنه.

احمق.

تو یک احمقی هرماینی.

به خاطره یک بوسه جلوی در دخمه، اون هم به اجبار پرتره های درونِ نقاشی ها، و حتی همراهی تا آخرین لحظه ایی که از تابلو گذر کرد ، باعث نمیشد حالا دوست دریکو باشه. که با اون حرف بزنه و حتی جوابش رو بده.

دریکو از اون متنفر بود.

لبش رو به دندون گرفت و از حس خجالت و سرخوردگی، برگشت تا از اون جا دور بشه. اما دریکو جوابش رو داد. و دلیلی خوبی بود تا دوباره سره جاش خشکش بزنه.

_ چرا میخوای دلیلش رو بدونی، گرنجر؟

برنگشت. شاید پاهاش دستور حرکت مغزش رو دنبال نمیکردن. شاید هم واقعا از اونجا بودم لذت میبرد.هرکدوم که بود نه به رفتنش رضایت میداد و نه به حضورش.

پس دوباره خودش رو با کتاب های توی دستش سرگرم کرد. به ارومی صفحه هات رو جلو میبرد و ‌اجازه داد، دسته ی موهای رها شده جلوی دیدش رو بگیره.

تا باهاش چشم تو چشم نشه.

"𝐑𝐞𝐭𝐮𝐫𝐧"(+18)Where stories live. Discover now