" هزا دستانش را به صورت خسته لو میزد.
چرا انقدر پژمرده بود معشوقش ؟فقط کافی است بگویی ابی من..
با تمام ناتوانی ام برایت مبارزه میکنم...لویی از همیشه ارام تر بود
گویی انقدر خسته است که توانی برای مبارزه ندارد
شاید هم دیگر فقط اهمیتی نمیدهد......یعنی هزایش افتادن برگ پاییزی را میبیند ؟
چرا کسی به صورت بیمار لو توجه ای نمیکرد.....
چرا او انقدر خودش را میپوشاند ؟!زیبای من
برای چه خودت را پنهان میکنی ؟
شاید معشوقت همین حالا ام نقاشی خونین روی دستانت را دیده است... "نمیخواستم خیلی زود بزارم ولی دیگه یهو به سرم زد
سیزیف یا همون اری_
YOU ARE READING
MOST BLUE FEELING ¦ ابی ترین احساس
Fanfictionکامل شده.. " من از دریا ها تنفر دارم... من از اسمان ها نفرت دارم... لو من بعد تو از ابی ترین حس ها نفرت دارم... لویی تو ابی ترین انسانی.. من عاشق ابی ترین معجزهٌ اسمان شدم.. بعد رفتن تو من از ابی ها نفرت دارم " Kapel = Larry Genre = Angst. Romanti...