Hand painting / Chapter nineteen

46 19 42
                                    


" هزا دستانش را به صورت خسته لو میزد.
چرا انقدر پژمرده بود معشوقش ؟

فقط کافی است بگویی ابی من..
با تمام ناتوانی ام برایت مبارزه میکنم...

لویی از همیشه ارام تر بود
گویی انقدر خسته است که توانی برای مبارزه ندارد
شاید هم دیگر فقط اهمیتی نمیدهد......

یعنی هزایش افتادن برگ پاییزی را میبیند ؟

چرا کسی به صورت بیمار لو توجه ای نمیکرد.....
چرا او انقدر خودش را میپوشاند ؟!

زیبای من
برای چه خودت را پنهان میکنی ؟
شاید معشوقت همین حالا ام نقاشی خونین روی دستانت را دیده است... "


نمیخواستم خیلی زود بزارم ولی دیگه یهو به سرم زد
سیزیف یا همون اری_

 MOST BLUE FEELING ¦ ابی ترین احساس Where stories live. Discover now