نیمه های شب..با درد شدیدی..از خواب بیدار شد..اینبار..دلیل اون
درد عجیب رو میدونست.مثل اینکه جفت حقیقیش..توی
همون حوالی بود!روی تختی که هنوز به ناشناس بودنش پی نبرده بود..از درد توی
خودش جمع شده بود..لب پایینش..از شدت گاز گرفته
شدن..شروع به خون ریزی کرده بود.نفهمید چی شد..اما
وقتی به خودش اومد که درون آغوش گرمی فرو رفته
بود..آغوشی که در عین غریبه بودن..آشنا بود!با گذشت
هر ثانیه..اون درد طاقت فرسا..کم رنگ تر از قبل
میشد..با کرختی..دست هاش رو دور اون شونه های پهن
حلقه کرد و بیشتر درون اون آغوش گرم فرو
رفت.حرکات نوازش وار روی کمرش..خلسه عجیبی رو
درون قلبش به وجود اورده بودند..با اینکه دردش تماما
از بین رفته بود..اما از باز کردن چشم هاش هراس
داشت..میترسید..میترسید که با باز کردن چشم
هاش..اون آغوش گرم..جای خودش رو به پوچی و
سردی بده..پس ترجیح داد که برای چند دقیقه
بیشتر..چشم های اشکیش رو بسته نگه داره.بوسه های
ریزی..زیر گوشش کاشته میشدند..وضعیت عجیبی
بود..حس نیاز عجیبی..تمام وجودش رو فرا گرفته
بود..نیاز به اون نوازش ها..به اون بوسه ها..به اون آغوش..و در نهایت..به اون شخص!با حس شل شدن اون دست های نیرومند..سریع از لباس شخص گرفت
_تنهام..نزار
با نشنیدن پاسخی..جرئت بیشتری برای ادامه دادن پیدا کرد
_اگه.. اگه تنهام بزاری..دوباره اون درد برمیگرده..تنهام نزار..لطفا
دوباره سکوت!مثل اینکه اون شخص..قصد حرف زدن
نداشت!صدای نفس های تند بکهیون و نفس های عمیق
شخص..با صدای تیک تاک ساعت..هارمونی عجیبی رو
بوجود اورده بودند..هارمونی که گرچه آرامش بخش
بود..اما حاله ای منفی داشت..حاله ای که غریبی..ترس
و ناامنی رو در بر گرفته بود!درسته..هرچقدر هم که
اون آغوش پر از آرامش بود..همچنان برای بکهیون ناامن بود!
_تو همونی هستی که اون روز..توی سالن دادگاه بود؟
باز هم سکوت..
_سکوت نشونه مثبت بودنه..درسته؟
نکنه لال بود؟این میزان از سکوت کردن..اصلا طبیعی نبود
_بیا یه کاری کنیم..حالا که حرف نمیزنی..جور دیگه ای
جوابمو بده..اگه جواب سوال مثبت بود..باید منو
ببوسی..اگه نه..هیچ کاری نکن..قبوله؟
با حس بوسه ریزی روی گردنش..لبخندی زد
_خوبه.. با قوانین آشنا شدی..خوب..سوال اول..تو همونی
که اون روز توی سالن دادگاه بود..درسته؟
چند ثانیه طول کشید تا دوباره اون لب های گرم رو روی
گردنش حس بکنه..دوباره لبخند زد..توی اون چند
دقیقه..بیشتر از هرروزی لبخند زده بود!
_واقعا؟اونجا چیکار میکردی؟شاکی بودی یا متهم؟اگه
شاکی بودی منو ببوس..اگه نه..هیچ کاری نکن..
دوباره اون بوسه ارامش بخش رو حس کرد..
_حالا که شاکی بودی..متهم بخشیدی؟
اینبار خبری از اون لب های گرم نبود..و همین..کمی قلب
بکهیون رو سرد کرد
_میدونی.. ای کاش اگه اون کار از روی قصد قبلی انجام
نداده بود..میبخشیدیش..اخه خیلی تلخه..فکر کن کاری
رو به اشتباه انجام بدی..اما تا اخر عمر..مجازاتش رو به
دوش بکشی..خوب تو هم نمیخواستی اون کار انجام
بدی..قبول نیست که اینطوری زجر بکشی..
بکهیون ادم کم حرفی بود..در واقع بیشتر از چند جمله
کوتاه حرف نمیزد..اما همین حرف نزدن ها..داخل قلبش
جمع میشدند..جمع میشدند تا اینکه بالاخره سرریز
میشدند..حالا هم یکی از همون مواقع بود..از همون
مواقعی بود که حرف ها و احساسات بروز نداده شده
اش..سرریز میشدند..و عمق درد های درونش رو نشون میدادند
_پارک چانیول میشناسی؟پدر من..یه کار خیلی بد در
حقش انجام داده..ولی از قصد نبوده..پارک چانیول قبول
کرد که ببخشتش..اما با یه شرط..هه..شرطشم این بود که
آزادی من..در برابر آزادی پدرم!منم..منم شرطش رو
قبول کردم..شاید فکر کنی که احتمالا من و پدرم خیلی
همدیگر رو دوست داشتیم..ولی نه..
چشم هاش رو روی هم فشار داد و نفس لرزونش رو
بیرون داد..بروز دادن درد های درونش..سخت تر از
چیزی بود که فکر میکرد
_من و پدرم..از هم متنفریم!ولی نمیدونم..نمیدونم چرا
سعی میکنم نجاتش بدم..بنظرت نباید به حال خودش
رهاش کنم؟
با حس نکردن بوسه ای..با لحن متعجبی شروع به حرف زدن کرد
_عجیبه.. یعنی کار درستی انجام دادم؟ولی من زندگیم
برای کسی که ازم متنفره..دارم فدا میکنم!
دوباره حرکت اون انگشت های معجزه اسا رو روی
کمرش حس کرد..تک خندی زد
_داری دلداریم میدی؟
خودش رو بیشتر داخل آغوش جفت ناشناسش فرو برد
_میدونی.. میترسم..از پارک چانیول خیلی
میترسم..طوری که نگاه میکنه..تمام بدنم
میلرزونه!نمیدونم اگه باهاش برم..چه اتفاقی برام
میوفته؟بنظرت زجر کشم میکنه؟
بوسه ای حس نکرد..این اولین بار بود که از حس نکردن
بوسه ای..خوشحال شد
_یعنی باهام کاری نداره؟کاشکی همینطور باشه
چشم هاش کم کم سنگین میشدند..اما لجبازانه..سعی در
باز نگه داشتن اونا داشت..نباید انقدر سریع با جفت
حقیقی اش خداحافظی میکرد..
_میشه یه قولی بهم بدی؟بهم قول بده..وقتی که با پارک
چانیول رفتم..بازم پیشم بیای..بازم اینطوری بقلم کنی..و
یه چیز دیگه..اگه پارک چانیول اذیتم کرد..منو از اونجا میبری؟
به این قول و اطمینان نیاز داشت..این دفعه..بیشتر از هر
وقت دیگه ای..به یه پشتیبان نیاز داشت..این
دفعه..خودش توان کافی برای ایستادن نداشت..با حس
دوباره اون بوسه..توی عالم خواب و بیداری..لبخندی زد
و بالاخره به چشم های خسته اش..اجازه بسته شدن
داد..نمیدونست..ولی از بدترین آدم..غیر ممکن ترین چیز رو خواست!
YOU ARE READING
Master Park|ارباب پارک
Werewolf𝑀𝑎𝑠𝑡𝑒𝑟 𝑃𝑎𝑟𝑘 𝑔𝑒𝑛:،امپرگ،امگاورس،ازدواج اجباری،رمنس 𝑐𝑜𝑢𝑝𝑙𝑒𝑠: 𝑚𝑎𝑖𝑛:𝐶ℎ𝑎𝑛𝑏𝑎𝑒𝑘 ℎ𝑢𝑛ℎ𝑎𝑛,𝑘𝑎𝑖𝑠𝑜𝑜,𝑘𝑟𝑖𝑠ℎ𝑜 ... روز های اپ:جمعه ... خلاصه: بکهیون، امگای آسیب پذیر ۱۹ ساله، کسی بود که ارباب پارک، به عنوان طعمه انتخابش...