سوسوی چراغ خیابون سوم، باعث میشد اونجا ترسناک تر به نظر بیاد. زمین به خاطر بارون دیشب هنوز خیس بود و گاه و بیگاه، چاله های آب میون ساختمون های نیمه کاره و قدیمیای که داد میزدن بین سال های ۲۰۲۶ تا ۲۰۳۳ ساخته شدن، سراسر خیابون رو گرفته بود. صدای پارس سگی از دور به گوش میرسید و مسلما، اصلا جای قشنگی برای یه آدم تنها نبود. اما برای نیکیتا هال، زن ۳۳ ساله بلوند و مجردی که هر روز صبح به محل کارش میرفت و کمی بعد از نیمه شب به خونه بر میگشت عادی بود. هوا یکم سرد بود، برای همین شال گردنش رو جلوتر کشید و متوجه نفس های داغش که تبدیل به بخار میشدن شد. نگاهش به سمت یکی از دیوار های ساختمون های بی رنگ و زشت معطوف شد و یه عکس چاپی پاره پوره که با چسب محکمی از سالها پیش روی دیوار مونده بود نگاه کرد، به سختی تونست روش رو بخونه:"جنگ را متوقف کن-" ادامهش پاره شده بود. نیکیتا پوزخندی زد و سرش رو با تاسف تکون داد و به راهش ادامه داد. نمیدونست، الان که تمام کره زمین دست دو نفر عوضی بود بهتر بود، یا اونموقع که عوضی ها، هر کدوم یک تیکه از زمین رو صاحب شده بودن؟ مسلما اون دوره، کشور گشایی و طمع لازم بود. اگه تو منجلاب بزرگ میشدی، خودت رو میکشتی تا به جای بهتری بری. اما حالا چی؟ تمام زمین فقط دست دو نفر بود. همه جاش منجلاب بود...اما باز یاد جنگ های گذشته افتاد، به تمام پستی ها و بلندی و دوباره نتیجه گرفت الان بهتره و باز دوباره نتیجه گرفت که بهتر نیست! بعد از چندین بار فکر کردن، با خودش گفت:«اصلا به من چه؟ اینطور نیست که کسی به نظر من اهمیتی بده...»
لامپ چشمک زن خیابون، بالاخره خاموش شد، نیکیتا که توی افکارش غرق شده بود برای لحظه ای ایستاد، آه غلیظی کشید و گفت:«اه، دوباره نه!»
...
سونگمین برای لحظهای پلک زد، بعد اونقدر عصبانی شد که تمام رگ های صورتش بیرون زد. نگاه ترسناکی به سمت مینهو انداخت و از بین دندون های قفل شدهش پرسید:«اینطوریاست؟»
مینهو برای لحظه ای خودش رو گم کرد، لیوانش رو دستش گرفت اما بعد ولش کرد و دستش رو توی جیبش گذاشت، بعد لبخند احمقانهای زد و با لکنت گفت:«ن-نه...من به جاش عذر میخوام، یکم اخلاقش تنده!» بعد با آرنجش محکم به مرد کناریش کوبید و باعث شد اون اخم کنه و زیرلب هردو چیزی بهم گفتن.
سونگمین میدونست اگه یکم دیگه اونجا بشینه غشقرق به پا میکنه، برای همین پوزخندی از روی حرص زد و گفت:«ولش کن، اهمیتی نمیدم.»
همین که سونگمین سعی کرد از جاش بلند بشه، مینهو جلوش رو گرفت و بعد از دستش گرفت و گفت:«بشین.» بعد جلوتر رفت و آروم گفت:«این همینطوری سگه...اما آدم بدی نیست.»
DU LIEST GERADE
KarmaComa: StrayKids Version'
Actionتوی آیندهی تقریبا دوری، جایی که انسان معمولی تکامل پیدا کرده، انسان های جدیدی خلق شدن به نام "ابرانسان". این اصطلاح رو نیچه اولین بار به وجود آورد. ابرانسان، انسانی کاملِ و کسیه که از همه لحاظ به شناخت رسیده ست. اما حقیقت تلخ این بود که نه تنها همه...