صدای دینگ ضعیف باز شدن فندک اتمی به گوش سونگمین رسید، اتاق نیمه تاریک برای لحظهی تقریبا روشن شد، چان روی صندلیش با تنبلی نشسته بود و به سقف خیره شده بود. اتاقش مثل همیشه تاریک بود و روزنههای نور از کناره های پرده با التماس خودشون رو به داخل اتاق راه میدادن. نیمی از چهرهش توی تاریکی گم شده بود، انگار داشت عمیقا به چیزی فکر میکرد و اوقاتش تلخ بود.
این حالت چان، همیشه تهدید بزرگی به حساب میاومد و درست مثل سگ غافلگیری میشد که فقط کافی بود پات رو کج بذاری تا تورو تیکه تیکه کنه. سونگمین کاملا از این مطلع بود، به خاطر همین، برای حرف زدن این پا و اون پا میکرد...باید اعتراف میکرد چانی که مسخره بازی در میآورد و از سوالهاش طفره میرفت رو به این چان ترجیح میداد.
با پوست گوشهی ناخونش ور رفت و توی فکر فرو رفت: حقیقت این بود که چان واقعا به بیرحمیِ یه هیولا بود. نه یک هیولای ساختگی، خودِ شیطان بود. شک توی دلت میانداخت، برای چهرهش هزاران ماسک داشت و لبخند رو مخ رو لبش هیچوقت از بین نمیرفت و فقط گاهی مثل الان، میشد ذات واقعیش رو تشخیص داد، چون هیچوقت یک شخصیتِ پایدار نداشت و مدام تغییر میکرد.
لحظاتی به همون روال گذشت تا اینکه بالاخره شمارهی یک تصمیم گرفت حرف بزنه، سونگمین با شنیدن صداش از افکارش بیرون پرید و به حرف هاش گوش کرد. چان آهی کشید و بعد با صدای ضعیف و خستهای گفت:«نتایج پزشکی قانونی رو برام آوردن، سر با جسم تیز و منحنیای به طرز خیلی سریعی قطع شده...برات آشنا نیست؟»
سونگمین به آرومی جواب داد:«سلاح سی و دو...»
چان روی صندلیش چرخید:«...اما یه چیزی عجیبه.»
سونگمین نمیتونست یک جا بند بشه و احساس راحتی نداشت پس با اضطراب پرسید:«چی؟»
چان دوباره با فندکش ور رفت:«...این نمیتونه کار خودش به تنهایی باشه.»
سونگمین بالاخره روی یکی از صندلی ها نشست، اخم هاش بیشتر توی هم رفت:«پس داری میگی... با یکی تبانی کردن؟»
چان بهش نگاهی انداخت و گفت:«بینگو!» بعد از روی صندلیش بلند شد و در حالی که اخم غلیظی کرده بود توی اتاق قدم زد، هنوز صداش بی روح بود:«...میتونه یکی از خودمون باشه، یا اینکه...»
سونگمین دست هاش رو توی هم قفل کرد و بعد توی دلش با خودش گفت:"پس برای همین خواستی تو خونه هم رو ببینیم، یکی حسابی بهت ریده..." بعد طوری رفتار کرد انگار متحیر شده:«میتونه یکی از داخل حکومت باشه؟»
«...ممکنه، یه احمق اون بیرون از راز ما باخبره.»
سونگمین نگاهی به چان انداخت و با لکنت گفت:«چطور این رو میگی؟ از کجا فهمیدی؟»
چان اخمی کرد و با همون صدای ضعیف ادامه داد:«عجیبه، چرا این همه مدت کاری نکرده بود؟ اون آدمینیست که یکجا بشینه، فکر میکنم یکی رازش رو فهمیده و داره ازش سو استفاده میکنه.»
YOU ARE READING
KarmaComa: StrayKids Version'
Actionتوی آیندهی تقریبا دوری، جایی که انسان معمولی تکامل پیدا کرده، انسان های جدیدی خلق شدن به نام "ابرانسان". این اصطلاح رو نیچه اولین بار به وجود آورد. ابرانسان، انسانی کاملِ و کسیه که از همه لحاظ به شناخت رسیده ست. اما حقیقت تلخ این بود که نه تنها همه...