یه مثل توی ناحیه چهارم وجود داشت، اینکه وقتی واردش بشی هیچوقت دیگه نمیتونی ازش بیرون بیای، سونگمین از اونجا بیرون اومده بود، چان هم از اونجا بیرون اومده بود، اما انگار یه بخشی ازش همیشه اون تو باقی میموند، اون بخش توی خواب هاش به سراغش میاومد و شبیه یه سیگنال بود که به خاطر فاصله دور سونگمین و ناحیه چهارم، همش قطع و وصل میشد یا حداقل، توی سرش همچین حسی داشت؛ همین که پاش رو وارد اون بیابون خشک و خالی گذاشت توی سرش صدای قطع و وصل شدن یه سیگنال رو میشنید. ترسِ عجیبی وجودش رو فرا گرفته بود، میترسید زمان به عقب برگرده و دوباره اونجا گیر کنه، صدای واق واق سگی توی شب طنین میانداخت و سکوت رو میشکست، تهوع، سرگیجه، فاک، صدای قطع و وصل شدن سیگنال، اومدن سونگمین به اونجا اصلا ایدهی خوبی نبود، بوی خون رو حس میکرد، حس میکرد تمام بدنش با خون آدم هایی که کشته پوشیده شده بود، ناحیه چهارم به بلاکلاوا زیادی میاومد و حالا حس میکرد انگار بلاکلاوا توی وجودش کنترل رو به دست گرفته. بالاخره فرودگر حکومت غربی پایین نشست، سونگمین آروم پرده سیاه رو کنار زد و از پله هایی که به آرومی و اتوماتیک جلوش قرار میگرفتن پایین اومد. میشد گفت تنها چیزی که توی ناحیه چهارم زیبا بود، آسمونش بود، آسمون برای قشر فقیر و گرسنه چیز مهمی به حساب میاومد، ایمان برای قشر گرسنه چیز مهمی به حساب میاومد، اینکه هر شب روی سقف یه چیزی دراز بکشن و به آسمون خیره بشن و از یه نیروی فرا طبیعی بخوان تا نجاتشون بده، برای بقای یک حکومت، بیشتر از هرچیز دیگهای اهمیت داشت. صدای چیزی مثل بوق و خرت خرت کردن چیزی هم علاوه بر واق واق تعداد زیادی سگ به گوش میسید. کارخونهی پلیمر بود، تنها چیزی که هیچوقت توی ناحیه چهارم از بین نمیرفت، تاریکی و کارخونهی پلیمر بود.
لرزش و احساس مور مور شدن به سونگمین دست داد، اون هیچ خاطرهی به خصوصی از پرورشگاه نداشت، اما بعد از اون رو یادش بود. چیزی بالاخره اون رو از افکارش بیرون کشید، دست چان روی شونهش اومد و چشم هاش به نشونهی خندیدن چین خوردن اما قیافش شبیه جسد پوسیدهای بود که میخواست بخنده، همونقدر ترسناک:«به خونه خوش اومدی، سونگمو.»
سونگمین آب دهنش رو قورت داد، چشم هاش سرخ شده بودن، پلک هاش پرید و بریده بریده گفت:«شوخیِ قشنگی نبود چان...اصلا قشنگ نبود...»
چان آهی کشید، دست هاش رو توی جیبش کرد و به پایین جاده، جایی که ناحیه چهارم قرار گرفته بود نگاه کرد:«میدونم، ولی من دوست دارم شوخیای زشت بکنم...»
مسلما سونگمین حالش خوب نبود، تمام موهای تنش سیخ شده بود و مثل جسد به اون پایین زل زده بود، جایی که شهر بی سر و ته ناحیه چهارم تا افق ادامه پیدا میکرد، چشم هاش چیزی رو نمیدید و گوش هاش کر شده بود، چان نگاهی به اون حالت ترسیده و رنگ پریده انداخت، آهی کشید و به سمتش رفت، دست هاش رو روی شونهش گذاشت و مجبورش کرد بهش نگاه کنه:«اون پایین هیچ چیز ترسناکی نیست سونگمو، دیگه نیست، حتی اگه باشه هم، چیزی ترسناک تر از من نیست...هوم؟ و این چیز ترسناک حواسش بهت هست.»
YOU ARE READING
KarmaComa: StrayKids Version'
Actionتوی آیندهی تقریبا دوری، جایی که انسان معمولی تکامل پیدا کرده، انسان های جدیدی خلق شدن به نام "ابرانسان". این اصطلاح رو نیچه اولین بار به وجود آورد. ابرانسان، انسانی کاملِ و کسیه که از همه لحاظ به شناخت رسیده ست. اما حقیقت تلخ این بود که نه تنها همه...