The Past III: Aprosexia

70 17 18
                                    

Indifference to everything.

«اونها دقیقا عاشق هم نیستن.»
...

رگه های خون آروم از سینک مرمری مثل نقش و نگارهای یه تابلوی نقاشی بی‌محتوا با آب قاطی می‌شد و بعد از بین می‌رفت.

حرفی بین هیچ‌کدومشون رد و بدل نمی‌شد، فقط کریستوفر با تنبلی سعی می‌کرد تکه‌ی شکسته رو از لای پوست دست پسر بیرون بکشه.

بهش نگاه کرد. می‌دونست به محض اینکه ترکش کنه ملکه اون رو می‌کشت. اون یه تهدید بی آزار بود.

اما چی می‌شد اگه مهاجر های حکومت غربی شورش می‌کردن و اون رو به عنوان رهبر خودشون انتخاب می‌کردن؟

وضعیت پادشاه رو به وخامت بود و ممکن بود هر لحظه توی اون حکومت تغییراتی ایجاد بشه، کریستوفر به اون بچه فعلا نیازی نداشت...ساده تر بگیم...اصلا نیازی نداشت. اما یه قول احمقانه داده بود که مجبور بود اوضاع رو برای «فعلا» تحمل کنه.

وقتی به خودش اومد فهمید که مدت زیادیه که داره فکر می‌کنه و اون پسر هم بی سر و صدا از جاش جم نمی‌خوره، دستش رو رها کرد و گفت:«انقدر بهم نچسب.»

باید با اون بچه چیکار می‌کرد؟ حقیقتا اوضاع به اندازه کافی بد بود، همه چیز به هم ریخته بود، نمی‌دونست چه بلایی سر بچه های پرورشگاه اومده و آیا قراره نقشه های اون رو خراب بکنن یا نه؟ هیچ راه ارتباطی‌ای باهاشون نداشت که بهشون بگه ساکت بمونن و کاری نکنن، نمی‌دونست کیم سونگمین داره چیکار می‌کنه و سوختگی روی کمرش خوب نمی‌شد و هر روز عفونت می‌کرد...انگار نه تنها از درون، بلکه حتی بخش بیرونی جسمش هم داشت انتقام رو داد می‌زد و هر روز بهش یاد آوری می‌کرد که چیکار باید بکنه.

و اون همه چیز رو از دست داده بود، باید می‌نشست و همه چیز رو از اول روی هم می‌چید، کریستوفر پولی نداشت، قدرتی نداشت و نقشه درست حسابی‌ای هم نکشیده بود و فقط تنها توی کشتار جمعی کارش خوب بود.

اما اگه قرار بود همه چیز رو بکشه و از بین ببره پس قرار نبود وجود داشته باشه. نمی‌تونست این کار رو بکنه، وظیفه اون فقط پاک کردن بیماری از روی زمین بود.

باید تحمل می‌کرد، باید جاسوسیِ خانواده حکومت شرقی رو می‌کرد و می‌فهمید نقشه هاشون برای بعد از مرگ پادشاه چیه، اون هارو به دزموند می‌رسوند و بعد دزموند اون رو به عنوان یه شهروند قانونی وارد ناحیه سوم می‌کرد.

کریستوفر هیچ اطلاعات تولدی نداشت، یه ناحیه چهارمی فراموش شده بود و تمام هویتش پاک شده بود. هرچند که، فعلا مجبور بود دروغ بگه که از کشور غربی اومده.

KarmaComa:  StrayKids Version'Where stories live. Discover now