XX

125 45 10
                                    

فضای دورش، سرد و ساکت بود، با کت بلندی که توی تنش بود و موهای مرتب و تراشیده‌ش و نیمچه رد تتویی که روی گردنش کشیده شده بود، حتی بیش از بیش مرموز‌ به نظر می‌رسید.
هیونجین نگاهی به انگشت های بلندش انداخت که چطور دستش رو با قدرت زیادی گرفته بود.

هیونجین حتی نمی‌دونست که چی باید بگه، ذهنش قفل کرده بود، اون آدم، که توی تاریکی صورتش هم به سختی مشخص بود، حتی هیونجین رو هم می‌ترسوند.

حتی قبل از اینکه هیونجین بفهمه چطور، دستش با زور زیادی به سمت پایین هل داده شد و مرد توی چند قدم جلوترش، در حالی که پشتش به سمت هیونجین بود، ایستاد.

و دوباره خیلی کوتاه حرف زد:«سونگمین.»

احتمالا سونگمین هم به اندازه‌ی هیونجین غافلگیر شده بود، بهت زده به هیبتی که پشتش رو بهش کرده بود زل زد، آخرین چیزی که انتظار داشت این بود که چان رو توی بار کهنه و کثیف همیشگیش ببینه و بدتر از همه، چان طرفش رو بگیره!

چان منتظر سونگمین نموند، برای همین هم سونگمین به سرعت دنبالش راه افتاد و وقتی بهش رسید پرسید:«اینجا چیکار می‌کنی؟»

چان ابرو بالا انداخت:«خب، یادت که نرفته؟ذاین بار رو من خریدم؛ نمی‌تونم بهش سر بزنم؟»

سونگمین غرید:«دیوونه شدی؟ الان می‌خوای چه‌طور دهن اونارو ببندی؟»

چان با بی خیالی پرسید:«کیا؟»

سونگمین آهی کشید و با حرص گفت:«مینهو و هوانگ.»

چان اخمی کرد و گفت:«هوممم؟ اون یکی هم پلیس بود؟ دوتا جوجه استخدام کردن برای گرفتن یه قاتل زنجیره‌ای؟»

چان با بی‌خیالی تمام از سن گذر کرد و اهمیتی نداد که چند نفر اونجان و چه‌طور همه‌شون با دیدنش سر خم می‌کنن. حقیقت این بود که چان توی ناحیه سوم نه تنها ناشناخته نبود، بلکه شبیه یک جور مافیای سفید یا کسی بود که همه ازش می‌ترسیدن ولی همیشه، وقتی چاره‌ای نداشتن بهش رو می‌آوردن.

سونگمین از طعنه های قاطعانه چان بدجور متنفر بود. برای همین بیشتر عصبی شد، پلک هاش رو روی هم فشار داد و باز کرد و گفت:«چی‌ شد که اومدی اینجا؟»

چان روی کاناپه‌ی چرم سیاهی که هیچکس جز خودش و -یا کسایی که باهاش بودن- حق نداشت روش‌ بشینه نشست و سونگمین رو هم با اشاره دعوت به نشستن کرد. سونگمین از این رفتار متنفر بود، اینکه اگه خودش دست از پا خطا می‌کرد مجبور بود تمامی تهدیدات چان رو بشنوه ولی چان می‌تونست هرکاری بکنه و به هیچکس جواب پس نده! برای همین هم بی توجه به چان روی ایستادن اصرار کرد و دست هاش رو توی آغوشش برد و منتظر جواب شد.

چان می‌خواست خوش بگذرونه ولی با سونگمینی که مثل دکل برق جلوش رو گرفته بود نمی‌تونست، برای همین آهی کشید و بالاخره گفت:«از فلیکس بپرس. حالا هم برو اونور می‌خوام خوش بگذرونم...اوه راستی، بگو همون همیشگیم رو برام بیاره.»

KarmaComa:  StrayKids Version'Where stories live. Discover now