XVIII

107 41 3
                                    

عصر جمعه بود و سونگمین، نیمه برهنه، روی کاناپه‌ای که هفته پیش مینهو روش نشسته بود به خیلی چیزها فکر می‌کرد.

بیشتر ذهنش رو منطقه چهارم فرا گرفته بود. حتی اسم منطقه چهارم هم تنش‌ رو می‌لرزوند و حالا باورش نمی‌شد که واقعا به اون جهنم برگشته بود و مغزش همچنان در حال هضم این مسئله بود و عذابش همچنان ادامه‌ داشت... باید برمی‌گشت. به منطقه چینی ها فکر کرد، به اینکه از اول توی محله چینی ها زندگی می‌کرد شاید خیلی از اتفاقات نمی‌افتاد، شاید هیچوقت سوهیون رو نمی‌دید، شاید می‌تونست خودش رو بکشه، به تای‌چنگ فکر کرد، به جسد رقت انگیزش روی زمین و حرف های عجیب چان، اون زن کی بود و چرا اون گردنبند به درد نخور برای کسی که تقریبا تمام جهان رو توی دست هاش داشت مهم بود؟ دوباره خاطرات اون شب توی سرش اومدن:

توی تاریکی شب، سونگمین تنبلیش می‌اومد که اون راه طولانی رو با یه موتور قراضه و یه درد توی باسن مثل «چان» برگرده، اما همین که با چان توی یکی از کوچه ها پیچید و آدم هاش رو اونجا دید، متوجه شد که چان همه چیز رو با نقشه، مثل همیشه پیش برده.

سونگمین ناامید شده بود، از اینکه هیچ وقت قرار نبود بین اون و چان اتفاق از پیش تعیین نشده‌ای بیوفته، همه چیز، حتی چیزهایی که فکر می‌کرد غیرقابل پیش بینی بودن، در واقع طبق نقشه چان پیش می‌رفتن. حالا می‌فهمید، چان عمدا اون رو پیاده تا اینجا کشونده بود، تا ترسش بریزه و توی ماموریت پیش روش گند نزنه، در حالی که می‌تونست تای چنگ رو بدون اینکه حتی به خودش زحمت چرخوندن انگشتش رو بده هم گیر بندازه!

با تنبلی آهی کشید و گفت:«از تو بیشتر از اینم انتظار نمیره، تچ.» بعد بدون هیچ حرفی سوار فرودگر شد.

وقتی چان نشست، پوزخندی زد و گفت:«احمق.»

سونگمین نمی‌دونست این چندمین باره که داره گول چان رو می‌خوره، برای همین دیگه این مکالمات براش عادی شده بود. با ناراحتی به پنجره فرودگر خیره شد و زیرلب پرسید:«منظورش از جایی که اومدی، چی بود؟»

چان شونه هاش رو بالا انداخت:«پرورشگاه.»

سونگمین بدنش لرزید و با صدایی که انگار از ته چاه داشت می‌اومد پرسید:«شوخی می‌کنی؟»

چان سرش رو تکون داد.

سونگمین با بهت نگاهش کرد ولی وقتی صورت خشک مرد مقابلش رو دید، آهی از سر ناچاری کشید و بعد ملتسمانه گفت:«من هرکاری برات می‌کنم کریستوفر. هرکاری که فکرش رو بکنی، هر کثافت کاری‌ای که بخوای برات انجام میدم، فقط...مجبورم نکن به اونجا برگردم!»

چان اخمی کرد و نگاهی به سونگمین انداخت و غرید:«توی اون پرورشگاه کوفتی هیچی نیست کیم سونگمین، جز یه آدم ابله که فکر کرده اگه اونجا قایم بشه من پیداش نمی‌کنم! من موادم رو می‌خوام و اون عوضی باید بمیره! خودت هم می‌دونی قضیه یک تن یا دو تن نیست، هفت تن گرد سرخ نیست! توی این قضیه به هیچکس جز تو نمی‌تونم اطمینان کنم.»

KarmaComa:  StrayKids Version'Where stories live. Discover now