فلیکس وقتی دید اون به حالت قبلی خودش برگشته، بالاخره نفس راحتی کشید و یه شات دیگه بهش داد.
وقتی سونگمین به سمت استیج راه افتاد متوجه نشد که یکی تمام این مدت نزدیکش ایستاده بود و داشت به صحبت های خیلی مهم اون و فلیکس گوش میداد و نیشخند میزد. سونگمین خیلی بی اهمیت از کنار اون شخص که کسی جز مینهو نبود رد شده بود. مینهو هم اون رو اول نشناخت. در واقع، این سونگمین با اون سونگمینی که شب های گذشته دیده بود زمین تا آسمون فرق میکرد و به خاطر همین بود که تا اون لحظه متوجهش نشده بود. هالهی دور اون پسر همیشه بوی قدرت و شیطنت میداد ولی توی اون لباس ها، یه کروات شل که با شلختگی روی پیرهن سفیدش افتاده بود، آستین هایی که به نظر میاومد با عجله بالا داده شده، فقط قدرت رو حس میکرد. انگار سونگمینی که تا اون لحظه دیده بود فقط یه توهم مصنوعی بود و این روی واقعی اون پسر بود. قد بلند و بالغ، کسی که انگار خوب میدونست درد زیر زبون آدمیزاد چه طعمی داره... .
آدمای دورش رو کنار زد و سوال های بی وقفهشون رو بی جواب گذاشت و سعی کرد همهشون رو دور کنه، همین الانشم به اندازه کافی حوصلش سر رفته بود و نمیخواست وقتی داره از "سرگرمیش" لذت میبره، یه مشت آدم جلوی چشمش اینور و اونور برن.
وقتی دور و برش خلوت شد، دوباره به استیج نگاه کرد و چیزی که میدید باعث شد بی اختیار یکی از ابروهاش بالا بره و فقط وقتی به خودش اومد که یکی کنارش نشست، وقتی سرش رو برگردوند هیونجین رو دید. هیونجین نفس عمیقی کشید و گفت:«بالاخره اونا رو از سرت وا کردی؟»
مینهو به کاناپه لم داد و در حالیکه یکی از دست هاش رو بهش تکیه داده بود، انگشت شستش رو بین لب هاش گذاشت و گازش گرفت و سخت به صحنه روبروش فکر کرد. برای همین جواب هیونجین رو نداد و در عوض یه کلمه بیربط به زبون آورد:«جالبه.»
هیونجین با تعجب نگاهی به مینهو انداخت و مینهو گفت:«اون.» بعد با چشم هاش به سمت سونگمین علامت داد و وقتی هیونجین سرش رو چرخوند، اون هم ابروهاش بالا رفت:«نمیدونم، اما من که فرقی درش نمیبینم، باز داره با یه آدم پولدار لاس میزنه تا تیغش بزنه...زن و مرد براش فرق نمیکنه، فقط پول رو میبینه.»
مینهو هنوز به اون سمت خیره شده بود:«هاه.»
هیونجین دوباره نگاهی به سمت استیج انداخت و با حالت بیروحی گفت:«تنها فرقش اینه که لباساش جلف نیست...»
مینهو پوزخندی زد:«کنجکاوم بدونم وقتی بفهمه من واقعا کیام...چیکار میکنه؟»
هیونجین چشم غرهای به مینهو رفت و گفت:«...حتی فکرشم نکن!»
مینهو خندید و نگاهش رو از استیج گرفت:«نگران نباش، اونقدرام ارزش نداره.»
موسیقیای که پخش میشد یه چیز آر اند بی و آلترنیتیو بود. مینهو پاکت سیگارش رو بیرون کشید و چند دقیقهای بهش خیره شد و یاد اون شب افتاد. در واقع، تلاش زیادی کرد تا از طریق خونی که روی دست هاش ریخته بود به هویت فرد برسه، اما به جایی نرسید، برای شناسایی فرد، باید حتما یک مظنونی میبود که بتونن بهش شک کنن و خون رو باهاش تطبیق بدن. اوقاتش تلخ شد. برای همین از هیونجین پرسید:«تحقیقاتتون چطور پیش میره؟»
DU LIEST GERADE
KarmaComa: StrayKids Version'
Actionتوی آیندهی تقریبا دوری، جایی که انسان معمولی تکامل پیدا کرده، انسان های جدیدی خلق شدن به نام "ابرانسان". این اصطلاح رو نیچه اولین بار به وجود آورد. ابرانسان، انسانی کاملِ و کسیه که از همه لحاظ به شناخت رسیده ست. اما حقیقت تلخ این بود که نه تنها همه...