سونگمین حتی نفهمید چطور برگشت، اما میتونست ببینه که هرچقدر نزدیک تر میشد، رد دود بزرگی هم توی آسمون تاریکِ ناحیه چهارم پدیدار میشد و وقتی به اونجا رسید، منظرهی رو به روش تماما به چیز دیگهای تغییر پیدا کرده بود.
پرورشگاه داشت توی شعله های آتش میسوخت و دودش سر به آسمون کشیده بود. برای یک لحظه سونگمین با بهت سرجاش ایستاد و بدنش یخ کرد.
اون چیز زیادی از دوازده سالگیش به خاطر نداشت، چون از ارتفاع بلندی به پایین پرت شد و تمام مدت آتش سوزی بیهوش بود و فقط چشم هاش رو زمانی باز کرد که توی یک اتاق کوچیک روی تخت زهوار در رفتهای خوابیده بود و اولین چیزی که چشم هاش رو جلب کرد چان بود.
اما حالا، خاطرهای دور و عجیب با اون صحنه به حافظهی آسیب دیدهاش برگشته بود. خاطرهای از خودش که در بین دست های کسی قرار گرفته بود و قطرات اشکی که روی صورتش چکه کرده بودن و باعث شده بودن برای چند لحظه به هوش بیاد و نگاهی به رو به روش بندازه و با وجود درد وحشتناکی که حس میکرد، پرورشگاه رو در آتش ببینه.
حالا حس های عجیبی توی بدنش این طرف و اون طرف میرفت، انگار به دوازده سال پیش برگشته بود و هنوز داشت از بین اون آغوش، خونهاش رو میدید که چهطور رفته رفته بیشتر و بیشتر همونطور که اون توی اون آغوش فرو میرفت، توی آتش غرق میشد.
یهو تمام کسایی که از خاطر برده بود، یا بهتر بگیم، میخواست از خاطر ببره به ذهنش اومدن، اوه...درسته اون پرورشگاه یه پروژهی شکست خوردهی شیطانی بود ولی...اونجا خونهی اون بود، با خواهر و برادر هایی که از دست داده بود...
از دست دادن...
سونگمین تمام عمرش تنها چیزی که به دست آورده بود از دست دادن بود.
اون خانوادهاش رو از دست داده بود، خونهای که حتی نمیتونست خونه صداش بکنه، خواهر ها و برادراش، کسی که عاشقش بود، آزادیش، و در نهایت خودش رو.
وقتی به این موضوع فکر کرد چیزی به ذهنش رسید...
...ممکن بود اون آدم توی دردسر افتاده باشه؟
سونگمین فهمیده بود که اون یه شخص معمولی نیست، برای همین از خودش میپرسید: لازمه من به خاطر اون توی آتشی برم که قبلا من رو سوزونده؟ اون ممکنه اونجا باشه؟ یا اولین نفر نجاتش دادن که بره و بعد آدم های دیگه برای نجات اون توی آتش سوختن؟
هاه، اگه مورد دومی بود، بهتر نبود توی همون شعله ها میسوخت؟
سونگمین از این دوگانگی توی وجودش متنفر بود. نمیخواست اون آدم آسیب ببینه و همزمان دوست نداشت ببینه که چهطور بقیه برای اون فدا میشن.
چون سونگمین میدونست فدا شدن چه حسی داره؛ و نمیخواست خودش رو فدای کسی بکنه که اهمیتی نمیده.
YOU ARE READING
KarmaComa: StrayKids Version'
Actionتوی آیندهی تقریبا دوری، جایی که انسان معمولی تکامل پیدا کرده، انسان های جدیدی خلق شدن به نام "ابرانسان". این اصطلاح رو نیچه اولین بار به وجود آورد. ابرانسان، انسانی کاملِ و کسیه که از همه لحاظ به شناخت رسیده ست. اما حقیقت تلخ این بود که نه تنها همه...