سونگمین اونقدر به اون توده های توخالی زل زد که تقریبا یادش رفت چی میخواست بهش بگه. این زل زدن، فرد مقابلش رو هم معذب کرده بود، ولی هیچکدوم دست از زل زدن بر نمیداشتن و در آخر، این سونگمین بود که سرش رو پایین انداخت، دستش رو توی جیب کتش کرد و سرش رو مکرر تکون داد و گفت:«خب...آفرین به تو!»
چان با انگشت سبابه و شستش چشم هاش رو فشار داد و گفت:«فقط...خودت رو جمع و جور کن، ما نیومدیم اینجا که آتیش گذشته رو شعلهور کنیم.»
بعد از این حرف جلو افتاد و اجازه نداد سونگمین حرفی بزنه و مدت طولانیای رو همونطوری ادامه دادن تا اینکه از اون شلوغی جزئی دور شدن و به جایی رسیدن که انگار سالها پیش مُرده بود. دیگه هیچ صدایی به گوش نمیرسید، بلکه تنها چیزی که توی شب طنین میانداخت، صدای چکه کردن آب فاضلاب و رعد و برقی بود که هر چندثانیه یکبار از آسمون به گوش میرسید.
از اون طرف، سونگمین هم چنان صدای سیگنال رو توی سرش میشنید، انگار یه چیزی توی سرش سوت میکشید و این سوت کشیدن با قطع و وصل شدن همراه بود. خاطرات در هم پیچیدهای به سرش هجوم میآورد و برای اینکه ذهنش رو مشغول چیز دیگهای بکنه، بالاخره سکوت رو شکست و گفت:«با اینکه اینجا هنوز مثل قبله، ولی باز هم دست خوش تغییر شده، اینجا رو به خاطر نمیارم.»
چان به خشکی جواب داد:«چون اینجا مکان تقریبا شلوغی بود تا اینکه، ساکنینش بر اثر سل مُردن...اوناییم که زنده موندن انقدر مریضی توی این نقطه شیوع پیدا کرده بود که ترجیح دادن برن و بقیه نواحی رو به گند بکشن.»
سونگمین با اخم پرسید:«منظورت چیه؟»
چان جوری صحبت میکرد که انگار داره راجب آب و هوا حرف میزنه، همونقدر بی اهمیت:«سل واگیر داره، اگه این ناحیه کوفتی یه دولت سازمان یافته داشت، هیچوقت اجازه نمیداد مردم این بخش راحت برای خودشون به بخش های دیگه برن و بقیه جاها رو هم به گند بکشن.»
سونگمین اخمی کرد و گفت:«پس...چرا ما داریم الان ازش عبور میکنیم؟»
چان از بالا بهش نگاهی انداخت و گفت:«چندسالی از شیوع بیماری گذشته و دیگه اینجا حشره هم پر نمیزنه، پس مشکلی پیش نمیاد، ضمنا، برای یکی مثل تو زشته که از چیزی مثل سل بترسه.»
سونگمین هم جواب داد:«هی!!! ما که ابرقهرمان نیستیم، ما فقط تمام عمرمون رو تمرین کردیم، مریضی بین من و تو و پادشاه و گدا هیچ فرقی نمیذاره.»
چان ابروهاش رو بالا داد و کمی فکر کرد و گفت:«هوم...شاید...»
سونگمین هیچوقت درکش نمیکرد، برای همین بحث رو تغییر داد تا دوباره سکوت به سرش هجوم نیاره:«چهقدر تا خونهی نیکیتا هال فاصله داریم؟»
چان اخمی کرد و لحظهای زیرلب حساب کرد و گفت:«۳۸ درجه به سمت شرق و ۱۲۰ درجه به سمت شمال. تقریبا نزدیکه...ولی اول باید به محله چینی ها بریم.»
YOU ARE READING
KarmaComa: StrayKids Version'
Actionتوی آیندهی تقریبا دوری، جایی که انسان معمولی تکامل پیدا کرده، انسان های جدیدی خلق شدن به نام "ابرانسان". این اصطلاح رو نیچه اولین بار به وجود آورد. ابرانسان، انسانی کاملِ و کسیه که از همه لحاظ به شناخت رسیده ست. اما حقیقت تلخ این بود که نه تنها همه...