کراوات مشکی

61 44 1
                                    

روزهایی که می‌گذشت عمر باقیمونده‌ی لرد پورتر رو کم‌تر و کم‌تر می‌کرد.

درهرصورت پسرک نویسنده‌ی چشم بادومی موظف بود پایین تخت پیرمرد بشینه و عهده‌دار نقش تک دختر مرحومِ لرد شه.

اما با این‌حال هیچ‌وقت فرصت نشد بکهیون لب‌تر کنه و از بلایی که لرد با بی‌خبری سرش اورده بود ناله کنه.

نتونست به مرد مسن بگه توی تمام داستان‌هایی که نوشته بود یه بکهیون وجود داشت چون همه‌ی قصه‌ها ، روایت زندگی خودش بود.

زمان گذشت و قبل از اینکه شروع کنه به گفتن اینکه چارلی داستان مارگارت در اصل معشوقه‌ی خود بکهیون بوده لرد چشم‌هاش رو برای همیشه بست.

تنها کاری که انجام داد بستن کراوات مشکیش و جمع کردن موهای بلندش بالای سنگ‌قبر پیرمردی بود که اول ناشیانه با ضربات متعدد چاقو باعث شده بود استاد پارک هرگز موفق نشه با دست راست نقاشی کنه.

کاش حداقل به زبون اورده بود که جای اون زخم رو توی داستانش به ماه‌گرفتکی تبدیل کرده بود تا مُرده با دونستنش بیش از پیش توی اون تابوت چوبی زیر خروارها خاک بپوسه و گند کنه.

باید می‌گفت تمام نمایشنامه‌هایی که نوشته بود و تمام اون‌هایی که بازی کرده بود زندگی مشترک خودش و مردی بود که هرگز برای خلق کردن هنر پا پس نکشید و درنهایت وقتی به دستور لرد بعد از مرگ دخترش ، چشم‌هاش آسیب دید تسلیم شد.

امیلی تنها فرزندی بود که نصیب ویکتوریا و لرد پورتر شد. حوالی ازدواجش بود که هنرمندی ، بی‌آگاهی لازم در قبال دریافت پول برای رسم تن برهنه‌ی دختر پیش‌قدم شد.

بعد از نجات امیلی از چنگ گروگان‌گیرها دختر دچار افسردگی شدیدی شد و همین علت ، محرکی بود تا لرد چانیول رو پیدا کنه و کاری کنه نتونه هرگز با دست راست نقاشی کنه.

امیلی که خودکشی کرد خشم پورتر شعله گرفت. کسی موفق نشد در سراسر لندن اثری از جنازه‌ی باعث این گروگان‌گیری پیدا کنه اما جسد نقاش توی کلبه‌ش حینی پیدا شد که سم نوشیده و هر دو چشمش خون جاری بود.

𓏲✒RUN🍷𓏲᮫۬ Donde viven las historias. Descúbrelo ahora