قلاده لرد

104 56 3
                                    

-خشم از درد نشات می‌گیره. وقتی درد می‌کشی به فکر انتقام میفتی... دیوونه شدم بکهیون. دیوونه‌ی کلماتت و ذهن خلاقت. بهم بگو پسرم. بهم بگو چرا تمام این داستان‌هارو روی صحنه اجرا نمی‌کنی؟ طوری من رو افسون کردی که انگار قلاده نامرئی به گردنم انداختی. من رو ببین. شدم سگی که با بوییدن طعم کلماتت زندگی می‌کنه!

لرد بخش آخر جملاتش رو با خنده بیان کرد. دفتر رو کنار گذاشت و شرابش رو با بکهیون تقسیم کرد.

-مردم لیاقت همه چیز رو ندارن.

نگاه پیرمرد به دنبال صدای هنرمند چرخید.

نویسنده موهاش رو پشت گوش زد و با لحنی خنثی جمله‌ش رو کامل کرد:

-آفتابی بود. منظورم هوا نیست. وجودش رو می‌گم. عین خورشید گرم بود. برای منی که توی زمستون بکسلی¹ گم شده بودم مثل خدا بود. هرچقدر گرم‌تر می‌شدم سرما بیشتر اذیت می‌کرد. آخرش اون‌قدر بهش نزدیک شدم که سوختم. تنها چیزی که گفت همین بود. مردم لیاقت همه چیز رو ندارن. من هم به حرفش گوش کردم. خیلی چیزهارو برای خودم نگه داشتم لرد پورتر.

-پس وقت و اقبال باهام یار بوده که با من تقسیمشون کردی. راستش بعضی وقت‌ها چیزی از حرفات نمی‌فهمم. بین مرز واقعیت و خیالِ تو سرگردونم. مدام تمام روز داستان می‌بافی. با دیدنت یاد یه نفر میفتم که روزی خیلی خوب می‌شناختمش اما الان نه. اگه حرف مهمی می‌زنی حتما بعدش بهم گوشزد کن چون جوری شخصیت خلق می‌کنی که انگار قبلا باهاشون نشست و برخاست کردی. تا به الان هرچیزی که از تو خوندم و شنیدم همین‌طور بوده! چرا اسمِ بکهیون توی تمام نوشته‌هات مشترکه؟

.
Bexley¹ محله‌‌ای ارزون قیمت در لندن
.

𓏲✒RUN🍷𓏲᮫۬ Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang