My Sweet Boyfriend

99 25 0
                                    

روی تخت غلتی زد و چشماش رو باز کرد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

روی تخت غلتی زد و چشماش رو باز کرد. ییبو رو دید که پشت بهش خوابیده بود. روی آرنجش بلند شد به نیمرخ غرق در خواب ییبو خیره شد.
لبخندی زد. دوست پسرش حتی تو خواب هم شیرین و دوست داشتنی بود.
دستش رو جلو برد و به آرومی روی لبهاش کشید.
با چیزی که به ذهنش رسید نیشخندی زد و خم شد لبهاش رو به لبهای ییبو چسبوند. اون دوتا توت فرنگی الان حتی بیشتر پف کرده بودن و باعث میشد که جان بخواد بوسه‌ش رو طولانی تر کنه.
ییبو متوجه شد و شروع به غر زدن کرد. اما صداش توی دهن معشوقه‌ش گم شد.
جان لبخند محوی زد و با گرفتن یه بوسه خیس از لبهاش، عقب کشید.
ییبو چشماش رو باز کرد و با دیدن نگاه شیطون جان لبخندی روی لبهاش نشست.

_حداقل می‌ذاشتی اول صورتامونو بشوریم

جان پوزخندی زد و توی چشم هاش خیره شد.

+ولی من اینجوری بیشتر دوست دارم

ییبو تک‌خندی کرد و از روی تخت بلند شد.

_لعنت به خودت و دوست داشتنات

از اتاق بیرون رفت و جان با صدای بلندی شروع به خندیدن کرد.

𝙢𝙮 𝙞𝙢𝙖𝙜𝙞𝙣𝙚𝙨Where stories live. Discover now