درست از زمانی که پاش رو توی کلاب گذاشت، رایحه خاصی رو تشخیص داد. یه رایحهی خنک و ملایم. رایحه اونقدر قوی بود که اون میتونست از بین تمام رایحههای توی کلاب تشخیصش بده. و شیائو جان کاملا از ماهیت اون رایحه باخبر بود.
اون رایحهی هیت بود!نفس عمیقی کشید و چند قدم از در فاصله گرفت. همزمان نگاهش رو برای صاحب اون رایحهی مست کننده به دور تا دور سالن چرخوند. در نهایت فرد سفید پوشی رو دید که کمکم داشت توی محاصره چند آلفای مست قرار میگرفت.
شیائو جان نامزد داشت اما اون زمان گرگش با زوزهی بلندی اون رو به طرف فرد سفید پوش کشوند. با قدمهای بلند به طرفش رفت و آلفاها رو کنار زد. توی یک حرکت دست پسر امگا رو گرفت و اون رو پشت خودش کشوند. نگاه تیزش رو که تا عمق وجود هر شخصی نفوذ میکرد رو به سه آلفا که مقابلش ایستاده بودن داد و همونطور که دست امگا رو توی دستش میفشرد و اخم غلیظی بین ابروهاش جا گرفته بود، تحت تسلط گرگش غرید:
+گمشید کنار! این امگا خودش یه آلفا داره!
وانگ ییبو با چشمهای گشاد شده به پشت سر جان چشم دوخت. یکی از آلفاها پوزخندی زد و قدمی به جلو برداشت.
_فکر نکن میتونی با این حرفا گولمون بزنی! ما میدونیم که اون امگا تنهاست!
شیائو جان دندونهاش رو روی هم فشرد. نمیتونست اجازه بده آسیبی به پسر غریبهای که پشتش نگه داشته بود وارد بشه. اونم نه توی این وضعیتی که قرار داشت! بزاق گلوش رو فرو داد و گفت:
+آلفای این امگا من هستم.
پوزخندی ضمیمه جملهی بعدیش کرد.
+البته بهتره بگم... از الان!
و بعد با همون پوزخند به طرف پسر امگا چرخید. شیائو جان آدمهای زیبای زیادی رو توی تمام این 32 سال زندگیش دیده بود اما با خیره شدن به صورت و چشمهای براق امگای مقابلش که کمی ازش کوتاهتر بود، ناخودآگاه نفسش رو داخل سینهش حبس کرد. اون امگا با لبهای صورتی و بالشتیش، صورت سفید و چونهی کوچیکش، همچنین چشمهای پاپیطور و لرزانش که مضطرب و شوکه بهش خیره شده بود بیشک یه الهه بود!
و این چیزی بود که توی اون شب قلب شیائو جانِ آلفا رو لرزوند و ضربانش رو به بالاترین حد خودش رسوند.....