صدای برخورد قطرات آب با سنگ روشویی، گوش سرویس بهداشتی متروکه در روستایی دور افتاده را پر نمود. مرد دستان آغشته به خونش را به زیر آب خنک گرفت و خون چون سیلابی سرخ، کف سفید رنگ سنگ روشویی را از خود پوشاند.
وی سپس شیر آب را بست و با خونسردی به طرف مردی که گوشه سرویس بر روی صندلی نشسته و در سکوت او را تماشا میکرد چرخید.
پوزخندی کنج لبانش را به طرف بالا سوق داده تکیه به دیوار سرد، دست به سینه شد._تو فکری!
شیائو جان با کلافگی پشت پلکانش را با دو انگشت مالش داد و با اخمی کمرنگ نگاهش را به زمین دوخت.
+توی خاطراتش دیدم دو سال پیش هفت نفرو با میخ سلاخی کرده بود.
پوزخند مرد غلظت گرفت و دست در جیب کتش فرو برده بسته سیگار را به همراه فندک نقره ای رنگش خارج نمود.
_هرکاری یه تاوانی داره!
سپس سیگار را آتش زده مابین لبهایش قرار داد.
شیائو جان سر بلند کرده نگاهش را به سیگار بین لبهای وانگ ییبو دوخت. چروک بین ابروانش اندکی رنگ به خود گرفت.+بدش به من!
لحن محکمش مرد را هیجان زده میکرد. تک ابرویی بالا انداخته پک عمیقی به سیگار زد و سپس دود غلیظ و سفید رنگ را با لذت از مابین لبهایش بیرون فرستاد.
_یه امروزو معافم!
در مقابل نگاه خیره و عصبی شیائو جان، نخ دیگری از بسته خارج نمود و به طرفش گرفت.
مرد دستی به چانه اش کشید و بالاخره از روی صندلی برخاسته سیگار را از وانگ ییبو گرفت.+فندک!
وانگ ییبو با فکری که در سرش پیچید نیشخندی زد.
_فندک در کار نیست!
سیگار نصفه دود شده خودش را به طرف مرد گرفت و نخ سیگار بین دو انگشت او را سریعا قاپید.
_اینو دود کن!
پوزخندی کنج لبهای شیائو جان را بالا برد. همسرش سواستفادهگر قحاری بود.
بیمخالفت سیگار روشن را به دهان گرفت و پک عمیقی زد.
وانگ ییبو نیز سیگار نو را گیراند و آن عطر مست کننده را با لذت به درون ریه هایش کشید.
شیائو جان خیره به نیمرخ همسرش سخن گفت:+جنازهش هنوز اون بیرونه. میخوای باهاش چیکار کنی؟
مرد نفس عمیقی از فضای پر شده از دود کشید و صدای بم و گرفته اش گوش سرویس بهداشتی متروکه را خراش انداخت.
_دو کیلومتر اونورتر یه چاه آب هست.